خلاصهی #سریال_سقوط مصطفی فقیهی یک مشت گوسفندِ زودباورِ بد | مصطفی فقیهی
خلاصهی #سریال_سقوط
مصطفی فقیهی
یک مشت گوسفندِ زودباورِ بدریخت بهنام داعش دور هم جمع شدهاند و چند ایرانیِ متوسط، همهی موصل را هوا میکنند.
آدم میکُشند، وسطِ یک ساختمان دولت داعش، جسد را چند طبقه جابهجا میکنند و احدی خبردار نمیشود، با لباس پلیس داعش، تا دل دشمن رخنه میکنند و بعدش هم کسی پیگیرشان نمیشود، ابوخالد مثل یک گوسفند نجیب، زن ایرانی را در اتاق پر از اطلاعاتش تنها میگذارد، وسط اتاق رییس، دستگاه اختلال کننده کار میگذارند و اطلاعات محرمانه را در اوج آرامش سرقت میکنند، امنیتیهای داعش را با کودکانهترین روشها سرکار میگذارند، از وسطِ موصل به راحتی فرار میکنند و چون داعش (از نظر سازندگان سقوط) نیروی دیگری نداشته، «ابوخالد» خودش قبول زحمت میکند و برای بازداشت و قتلِ ایرانیها به جاده میزند! ای به قربانِ ذهنِ خلاقِ نویسنده و کارگردان! و بیچاره بودجههایی که خرجِ این بیهنریها میشود!
ولی از همه قشنگتر، فرشتههای تکتیرانداز است که هر جا «نویسندهی داستان» از پس داعش بر نمیآید، چونان منجیهای آماده و همهجا مستقر، از راه رسیده و داعشیها را تیرباران میکند! خلاصه همهچیز برای یک عملیات عالی آماده بود! همهچیز با هم چفت بود! و چون قرار نبود کسی از ما کشته شود، یک شهروند ایرانی بانمکِ باغیرت را پیدا کردند و با خود راهی موصل کردند. دستآخر، قرعهی مرگ نیز به نام او افتاد!
پرسش ساده: اگر داعش انقدر گوسفند بود، چگونه چندسال، روزگارِ همهی منطقهی خاورمیانه را سیاه کرده بود؟ و این بد نبود که چندسال طول کشید تا خاورمیانه بر این جانوران، چیره شود و از شرّشان خلاصی یابد؟
پ.ن: دمشون گرم که موبایلهاشون هم انقدر عالی شارژ میشوند! و مقابل همهی نیروهای داعشی، با این وسیلهی غیرقانونی به عهد و عیال هم تماس میگیرند. خدا همیشه چنین دشمنان احمقی نصیب کند.