Get Mystery Box with random crypto!

سال نود و شش چهار خط مطلب نوشتم در مورد سفرم به ایران. لب کلام | گفت و چای | فهیم عطار

سال نود و شش چهار خط مطلب نوشتم در مورد سفرم به ایران. لب کلامم این بود هر کجا که رفتم، یا یکی از اعضای خانواده مهاجرت کرده بود یا در فکر رفتن بود. درست مثل پیرمرد بادکنک‌فروشی که خسته شده باشد و بادکنک‌های قرمز و براقش را یکی یکی رها کند توی آسمان. مطلب را گذاشته بودم توی کانال تلگرامم و دست به دست رسیده بود به مدیر عامل بانک صادرات، دکتر صیدی. آقای دکتر هم جوابیه‌ای زدند روی مطلب من. مجله‌ی چلچراغ هم آن را بدون این‌که به من خبری بدهند، چاپ کرد (مجله‌ی شماره‌ی 730).

حرف آقای دکتر متین بود و خلاصه‌اش این می‌شد که مهاجرت، پاک کردن صورت مساله است. باید نرفت و ماند و باید وطن‌ را ساخت. حتی اگر توان‌مان به اندازه‌ی جابجا کردن خشتی باشد. آقای دکتر نوشته بودند که مهاجران در هشتاد سالگی پاسخ وجدان‌شان را چه می‌خواهند بدهند؟ آیا در هشتاد سالگی هوای دل‌انگیز و بهشتی کالیفرنیا آتش دوزخ‌شان را آرام خواهد کرد؟ یا با شنیدن عبارت «مسئولیت اجتماعی»، چه حالی پیدا می‌کنند؟

اگر چلچراغ خبر چاپ را می‌داد، من هم جوابی به جوابِ آقای دکتر می‌دادم. که خب مجله اجازه‌ای از من نگرفت و فقط نوشت ما نویسنده (که من باشم) را نمی‌شناسیم، پس چاپ می‌کنیم. حالا مجبورم این‌جا جواب بدهم. آقای دکتر! حالا سال 1399 است و نمی‌دانم چقدر روی حرف‌های سه سال پیش‌تان ایستاده‌اید. که امیدوارم حالا کمی واقع‌بینانه‌تر به ماجرا نگاه کنید. وجدان ما مهاجران خدشه‌دار نیست که چرا رفتیم و خشتی را جابجا نکردیم. که کردیم یا خواستیم بکنیم. حرف‌های قشنگ شما به کار افغانستان و کره‌جنوبی و برزیل می‌خورد. ما از ناهمواری راه گریزان نبودیم. ما از بن‌بست حرف می‌زنیم. اشکال داشتن منصب بالا همین است که بین ما نیستید و اصلا زبان همدیگر را نمی‌فهمیم. نه تقصیر من است و نه تقصیر شما.

نه آقای دکتر. ما برای رسیدن به هوای بهشتی کالیفرنیا بیرون نزدیم. مهاجرت ما اجباری بود با ظاهری اختیاری. ناراضی‌ام؟ اصلا و ابدا. وجدانم ناراحت است؟ چرا وجدان من باید ناراحت باشد؟ تا جایی که زورم رسید برای سه رئیس‌جمهور کشور کار کردم. ماهیت شغلم هم با کت و شلوار هیچ سنخیتی نداشت. کار سخت کردم. وجدان من خیلی آرام است. من خواستم، شما نخواستید.

خلاصه این‌که، به نظر من بهترین کار این است که مثل سلطان محمود، شبانه با لباس مبدل راه بیفتید توی شهر و از ما بپرسید که دردمان چیست و چرا یک به یک داریم از دست پیرمرد بادکنک‌فروش دور می‌شویم. مطمئن باشید شنیدن عبارت «مسئولیت اجتماعی» آتش دوزخ ما را روشن نمی‌کند. درون ما کاملا بهشتی است. کاری نکرده‌ایم که بابت آن عذاب بکشیم. ما ده قدم برداشتیم اما شما یک قدم به سمت ما آمدید؟

کاش لااقل این یک بار انگشت اتهام را به سمت ما مردم نگیرید. ما مردمی که رفتیم یا داریم می‌رویم یا خسته‌ایم. باور کنید تعدادمان کم نیست. زیادیم. ما خستگان زیادیم. انصاف نیست خستگی ما مردم را به گردن خودمان بیاندازید. انصاف نیست.
#فهیم_عطار
@fahimattar

https://t.me/fahimattar/510