همسایهی سمت چپیمان دو تا سگ دارد همقدِ اسب. دو شب پیش نمید | گفت و چای | فهیم عطار
همسایهی سمت چپیمان دو تا سگ دارد همقدِ اسب. دو شب پیش نمیدانم چه بلایی سر یکیشان آمده بود که از ساعت دو صبح شروع کرد به واقواق کردن و از خواب بیدارم کرد. بدون توقف مثل بچهای که وسط زمستان هوس گوجهسبز کرده باشد و بابت آن گریه کند. آنقدر صدا کرد که با خودم فکر کردم بروم دم خانهشان بابت احوالپرسی یا تذکر یا حتی لت و کوب کردن مرد همسایه. بعد یاد قوارهی سگها افتادم و پشیمان شدم. البته اگر به جای سگ، حلزون هم نگه میداشت، باز هم رفتن به دم در خانه همسایه-ساعت دو صبح- آنهم در کشوری که تفنگ به خودشان و قانون اساسیشان الصاق شده، کار درستی نبود. تا ساعت چهار صبح سگ داد میزد و من هم بالشتم را جویدم.
یک پنکه دستی معیوب و خسته دارم که قدیمها پرهاش حول محور ایکس میچرخید. اما بعد از شش بار اسبابکشی و چند بار سقوط موفقیتآمیز از طبقهی بالا، حالا حول محور چهارمی میچرخد که خارج از تصور و تخیل است. بابت همین وقتی روشن میشود، یک تنه بیشتر از تمام پنکههای تونل زیرگذر توحید صدا و اغتشاش تولید میکند. ساعت چهار صبح پنکه را کشیدم بیرون و زدم به برق و روشناش کرد. به حمد خدا به اندازهی بازدم یک قناری هم هوا تولید نمیکرد. اما صدایش بلند بود. بلند و مهمتر از آن یکنواخت. من به دنبال همین یکنواختی بودم. یک صدای ناهنجار بلند که فکر من را از سگ و همسایه و تفنگ و الخ نجات بدهد. که داد. در واقع عامل حواسپرتی بود.
از دو شب پیش، پنکه شده عزیز دلم. دمِ خوابیدن موتورش را روشن میکنم و میگذارمش گوشهی اتاق. پنکهای که هیچ کاربری در زندگیام ندارد الا پرت کردن حواسم از حوادث دور و بر. نه صدای سگ همسایه را میشنوم، نه صدای دوپس دوپس ماشین آن یکی همسایه که آخر شبها یورتمهکنان میپیچید توی کوچه. حتی اگر طوفان بیاید و کل جهان مثل پشمک به هم بپیچد، باز هم من آسودهام. چون حواسم با صدای بلند پنکهی بیعار پرت است. نمیدانم چرا تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم و مشکلات واقعی زندگیام را زیر چند خروار صدای بیاهمیت این پنکه دفن نکردهام و حواسم را ازشان پرت نکردهام. اما ماهی را هر وقت از آب بگیرم تازه است. این پنکه هر چه خرابتر، خواب من آسودهتر. #فهیم_عطار @fahimattar