مادربزرگانمان هنوز هم از شبچرههای یلدا تا نقلبرگیران و گل | سخنرانیها، اشعار و آراء استاد آرش آذرپیک
مادربزرگانمان هنوز هم از شبچرههای یلدا تا نقلبرگیران و گلابپاشان نوروز از زمستانی باستانی حکایت میکنند که با جادوی سیاه چهار ساحره در چهارگوشهی دنیا ابرها لحافپارههایشان را تکاندند، برفدانهها در قلب زمین ماندند و بادها را بر معبر بهار دواندند و خورشید را از تخت آسمان به سیاهچال کشاندند و تمام ساعتها را در دقیقهی سیزدهم عصر یخبندان خواباندند تا پیری مهراحریردل جانسیر از آن زمهریر، شیرادلیر با نالههای شبگیر دست به دعا برداشت و از آتشِ دلش آه از نهاد دانههای اسفند برخاست و دودش تا چرخابلندِ آیینهبند.
به ناگاه آسمان به رحم آمد و دل زمین گرم شد و در آن رستاخیزِ سبز، باران رحمت آمد و این است حکایت آن مرد که در باران آمد و با آمدنش بوی نان آمد و بهاران آمد.
دوست عریانیست و یار مکتبی، مهراخردمرد، جناب آقای رحمت غلامی سبزازادانهی شادانهی شما را فرخندهباد نه، که شکر میگوییم.
خداوند حامی قلب و قدم و قلمتان باد.
با ادب و احترام قلبی و قبلی پیشکش میشود:
جمشید اگر مست مقامی بشود
خونینجگر از خندهی جامی بشود
خورشید نهاده سر به راهش شب و روز
تا بندهی رحمت غلامی بشود.
سپاسمند: اندیشکدهی جهانی کلمهگرایان ایران
@Maktabe_Oryanism