چگونه سوی مردم خویش بروم، سوی خویشتن چگونه تا بیقراریام بر | #تنها_صداست_که_میماند
چگونه سوی مردم خویش بروم، سوی خویشتن چگونه تا بیقراریام بروم تا صدایم؟ چگونه بالاروم؟ هیچ نیستم من مگر جویباری گوهر شعر در سینهاش یا رویایی پرتوی شناور در تنِ شب سرکش منام که زمین را چون زنی در بغل میگیرم و میخوابم به بیداری عشق در او زبانهای شکفته که در او نازل میشود آیهای، منام کتابی اندام من کلام.
چگونه سوی خویش راهی شوم، سوی مردم خویش که خونم آتش و تاریخام تلّ ِ تباهی هاست؟ سینهام گواه شما آتشی در سینه دارم و فاصلهها تنهایی پارپاره از هر عصر و آینههای تاریخ و آینههای تمدن هزارتکه شکسته. نه تنهایم بگذار: من صدای آوازها را در خاکسترم میشنوم و راه رفتنشان را میبینم مثل کودکان وطنام.