Get Mystery Box with random crypto!

یاد و خاطره‌ی درگذشتگان زلزله‌ی #خوی ‌ #دیگر_زمین_تهی_ست .. | فریدون مشیری _ کانال رسمی

یاد و خاطره‌ی درگذشتگان زلزله‌ی #خوی

#دیگر_زمین_تهی_ست ...

خوابم نمی‌ربود
نقش هزارگونه خیال از حیات و مرگ،
در پیش چشم بود.
شب در فضای تارخود آرام می‌گذشت
از راه دور، بوسه‌ی سرد ِ ستاره‌ها
مثل همیشه، بدرقه می‌کرد خواب را.
در آسمان صاف،
من در پی ستاره‌ی خود می‌شتافتم.

چشمان من به وسوسه‌ی خواب گرم شد...
ناگاه، بندهای زمین در فضا گسیخت!
در لحظه‌ای شگرف،
زمین از زمان گریخت!
در زیر بسترم،
چاهی دهان گشود،
چون سنگ در غبار و سیاهی رها شدم.
می‌رفتم آنچنان که ز هم می‌شکافتم!

دردی گران به جان زمین اوفتاده بود.
نبضش به تنگنای دل خاک می‌تپید
در خویش می‌گداخت
از خویش می‌گریخت
می‌ریخت، می‌گسست...
می کوفت، می‌شکافت.
وز هر شکاف، بوی نسیمِ غریب ِ مرگ
در خانه می‌شتافت!

انگار خانه‌ها و گذرهای شهر را
چندین هزار دست
غربال می‌کنند!
مردان و کودکان و زنان می‌گریختند
گفتی که این گروه ز وحشت رمیده را
با تیغ‌های آخته دنبال می‌کنند!

آن شب زمین پیر
این بندی ِ گریخته از سرنوشتِ خویش
چندین هزار کودکِ در خوابِ ناز را،
کوبید و خاک کرد!
چندین هزار مادر محنت‌کشیده را،
در دم هلاک کرد!
مردان رنگ سوخته از رنج کار را،
در موجِ خون کشید.
وز گونه‌شان، تبسم شوق و امید را،
با ضربه‌های سنگ و گل و خاک، پاک کرد!

در آن خرابه‌ها
دیدم که مادری به عزای عزیزِ خویش
در خون نشسته بود
در زیر خشت و خاک
بیچاره بندبند وجودش شکسته بود
دیگر لبی که با تو بگوید سخن نداشت
دستی که در عزا بدرد پیرهن نداشت!

زین پیش، جای جانِ کسی در زمین نبود،
زیرا که جان، به عالم جان بال می‌گشود!
اما در این بلا،
جان نیز فرصتی که برآید ز تن نداشت!

شب‌ها که آن دقایق جانکاه می‌رسد،
در من نهیب زلزله بیدار می‌شود
در زیر سقف مضطرب خوابگاه خویش،
با هر نفس، تشنج خونین مرگ را
احساس می‌کنم.
آوار بغض و غصه و اندوه، بی‌امان
ریزد به جان من
جز روح کودکان فرو مرده در غبار
تا بانگ صبح نیست کسی همزبان من.

آن دست‌های کوچک و آن گونه‌های پاک
از گونه‌ی سپیده‌دمان پاک‌تر، کجاست؟
آن چشم‌های روشن و آن خنده‌های مهر
از خنده‌ی "بهار" طربناک‌تر، کجاست؟

آوخ! زمین به دیده‌ی من بیگناه بود!
آنجا همیشه زلزله‌ی ظلم بوده است.
آنها همیشه زلزله از ظلم دیده‌اند!
در زیر تازیانه‌ی جور ستمگران
روزی هزار مرتبه در خون تپیده‌اند
آوار جهل و سیلی فقر است و خانه نیست
این خشت‌های خام که بر خاک چیده‌اند!

دیگر زمین تهی‌ست...
دیگر به روی دشت،
آن کودکان ناز
آن دختران شوخ
آن باغ‌های سبز
آن لاله‌های سرخ
آن برّه‌های مست
آن چهره‌های سوخته ز آفتاب نیست
تنها در آن دیار،
ناقوس ناله‌هاست،
که در مرگ ِ زندگی‌ست!

#فریدون_مشیری
از دفتر: #بهار_را_باور_کن


کانال رسمی فریدون مشیری:
@FereydoonMoshiri