دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ مناند. از جنگلهای سوخته از خرمنه | | فروغ_ شاملو |
دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ مناند. از جنگلهای سوخته از خرمنهای بارانخورده سخن میگویم من از دهکدهی تقدیرِ خویش سخن میگویم. بر هر سبزه خون دیدم در هر خنده درد دیدم. تو طلوع میکنی من مُجاب میشوم من فریاد میزنم و راحت میشوم...