2022-07-21 22:00:43
گاهی وقت ها، بچه های کوچک هوسِ کمک کردن به سرشان میزند. هوسِ اینکه بخواهند توانمندی هایشان را نشان دهند.. مثلا سینیِ بزرگ و ظرف سنگینی را که می خواهیم بلند کنیم با دستان کوچکشان می گیرند و هِی با همان زبان نصفه و نیمه شان می گویند: من! من! که یعنی بگذار من هم کمکت کنم، که من هم می توانم.
اینجاست که مجبور می شویم سینی را به اندازه ای پایین بیاوریم که قدشان برسد و تا مقصد دولا دولا راه برویم که او هم گمان کند باری از روی دوشمان برداشته و دو نفری کار را انجام داده ایم. این وسط هم به خاطر تکان هایی که به سینی وارد می کند گاهی اوقات استکان های چای داخل سینی می ریزند و ... زحمتمان چند برابر می شود ...
آخرِ کار هم باید تشویقش کنیم که عزت نفسش زیر سوال نرود و دفعه های بعد هوسِ کمک کردن از سرش نیفتد!!!
طورِ دیگر که به این ماجرا نگاه می کنم خودم را می بینم ... همین کودکی که تا فرارسیدنِ غدیر، به سرش می زند برای پدرش کاری کند ... با زبان الکنم و بادی که در گلو می اندازم اعلام می کنم که:
امسال تصمیم دارم ...
بعد شما مجبور می شوید سطحِ جشن و شادمانیتان را آنقدر پایین بیاورید که دستان من هم برسد به یاریِ تان ...
آن وقت من آنقدر بچگی می کنم و بازیگوشی، که شما برای به مقصد رساندنش خودتان دست به کار می شوید ...
خودتان که می دانید ... آخر این بار سنگین که اصلا اندازه ی قدِ من نیست!
آن وقت است که من خیال برمیدارم که بهبه! چه کارها که کرده ام.
اما اگر واقعیتش را بخواهید تازه معلوم می شود چه ها که نکرده ام و شما رفع و رجوعش کرده اید ... چه ناصواب ها که شما ثوابش کرده اید ...
و آخرِ کار هم یک احساس خوب و یک دلِ وصل شده که در خانه ی مهربانیَت مهمان گشته، به من هدیه میکنی ...
که نکند هوسِ کار کردن و یاری رساندن به شما از سرم بیفتد!
خلاصه آخرش هم معلوم می شود حسابی کم گذاشته ام در عیدِ ولایت و امامتتان، پدر!
اما قربانِ پدری کردنتان که هرطور شده چند روزم را با خودتان گذراندید ...
چه شود که هر لحظه ام با شما و یادِ شما بگذرد تاجِ سرم!
#یاد_امیر
#الحمدلله_علی_کل_نعمته
@fum_mahdavuat
324 views19:00