Get Mystery Box with random crypto!

گاه‌گویه‌

لوگوی کانال تلگرام gahgooyeh — گاه‌گویه‌ گ
لوگوی کانال تلگرام gahgooyeh — گاه‌گویه‌
آدرس کانال: @gahgooyeh
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 24
توضیحات از کانال

مجموعه اشعار و نوشته‌های روانشاد "بهرام" حجتی

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-03-15 14:21:52 شماره 75 - تمنا

تا رخ یار نبینم دلم آرام نگیرد
مرغ احساس و خیالم پر الهام نگیرد
دست در دست ویم خاطره‌ها نقش زند
پخته البته خطا بر سخن خام نگیرد
خال و زلفش که بود دانه و دامی با هم
دانه بردارم اگر دامن من دام نگیرد
با پیامی همه شب محضر او جویم و بی او
چاره زاری است اگر گوش به پیغام نگیرد
باد و توفان غمش می‌شکند پشت فلک
کاش بر لوح دلم پرتو آلام نگیرد
نقش غفلت زند ایام به دیباچه دلها
من برآنم که دلم شبهه ز ایام نگیرد
پیش ما بود و نزد ساغری و فرصت من شد
صبر می‌میرد اگر از کف من جام نگیرد
گو فلک را سر راهم فکند سنگ جدایی
قرص خورشید به بدکاری بدنام نگیرد
دل به یادش به سجود است و قیام است و قعودی
کاش این حال خداوند ز "بهرام" نگیرد


#بهرام_حجتی

گاه‌گویه ‎@gahgooye
29 views11:21
باز کردن / نظر دهید
2022-02-20 15:07:09 شماره 74 - نقش اول

مشکن دل مرا که می ارغوان در اوست
آثار محو نطفه سود و زیان در اوست
خط و نشان مکش مزن این طرفه را به تیر
صدها هزار نکته و راز نهان در اوست
لمسش کنی اگر به شیوه ارباب شور و شوق
هرمی فزون‌تر از دم آهنگرا‌ن در اوست
گردون شود به کامت اگر پاسداریش
راه گذر ز برزخ این خاکدان در اوست
نقدت دهند چون که بکاوی درون آن
گنجینه‌ها ز باور پیشینیان در اوست
خاموش‌تر ز رویش گل در چمن ولی
آواز و ساز و نغمه رامشگران در اوست
دردانه‌ای که بر مجاز و حقیقت بود سوار
چون آسمان که شاخه رنگین‌کمان در اوست
مصداق بارزی ز فراز و فرود و صبر
دریایی است و عکس رخ آسمان در اوست
غایب شدی ز دیده "بهرام" و بی‌خبر
کانرا دلی است کز تو نشان جاودان در اوست



#بهرام_حجتی

گاه‌گویه ‎@gahgooye
33 views12:07
باز کردن / نظر دهید
2021-12-13 18:02:15 شماره 73 - کر

شعرم از اول تو را آواز داد
تکیه بر پایان و بر آغاز داد
چشمه‌های گوشت ار بسته نبود
مرغ بانگم را چرا پرواز داد
وقت اگر تنگ آمد و بیگاه شد
مرغ آمین وعده ایجاز داد
کرده بودی با سکوتی بند و بست
چون زبانت وعده انباز داد
چشم و گوشت را به هم پیوند زن
جهل اگر چه حکم بر افراز داد
دیده‌اش دید و نشد گوشش خبر
بر پدال افشرد پا و گاز داد
تیر بر قلبم نشست و زنده‌ام
جمع این دو معنی اعجاز داد
مرگ آمالم چو حاصل شد رقیب
بوسه‌ها بر دست تیرانداز داد
بعد عمری مدح گفتن‌ها قلم
ناسزاهایی به آن غماز داد
گفت با "بهرام" ابلیس است هر که او
دست و دل بر مفسد و لجباز داد

#بهرام_حجتی

گاه‌گویه ‎@gahgooye
35 views15:02
باز کردن / نظر دهید
2021-05-22 15:47:19 شماره 72 - خاکستر سرد

ای دوست چه زیباست به راه تو دویدن
از خویش بریدن به سرای تو رسیدن
بیگانه و مجنون و فقیری که ندارد
امید سر سفره شاهانه چریدن
آگاه دلی داری اگر، میرسد از غیب
جام می مقسوم، چه حاجت طلبیدن
ابریم که سرگشته ترینیم به آفاق
بادیم که ناچار به بیهوده وزیدن
چون سایه که در پیچ و خم نور روانیم
افتادن و برخاستن و دست گزیدن
شمعم نتوان گفت ولی سوخته جانم
آن آتش پنهان که عیان نیست به دیدن
در عین سکوتیم که از ما خبری نیست
چون مار سراسیمه به هنگام خزیدن
چون آینه در بزم و سرای همه مهمان
عاجزتر از آنی که توان قصه شنیدن
خاکستر سردی به اجاق دل خویشیم
گرما نتوان زین سر بازار خریدن
یادآور خونین دل پرکنده ما بود
بی‌بال از این شاخه به آن شاخه پریدن
هیهات که "بهرام" در این دشت شقایق
خون از دل هر هرزه توانیم مکیدن

#بهرام_حجتی

گاه‌گویه ‎@gahgooyeh
90 views12:47
باز کردن / نظر دهید
2021-04-24 13:01:34 شماره 71 - سفر

سفر به کوی تو هر صبح و هر سحر کردم
طمع به میوه آن شاخ پر ثمر کردم
چو رعد تند و چو توفان سریع و بی‌پروا
هر آنکه سوءنظر داشت کور و کر کردم
ز تیربار حوادث که در کمین تو بود
شعاع سینه بی‌کینه را سپر کردم
شدم خبر چو ز غارتگران پاییزی
وداع گونه در آن رنگدان نظر کردم
به حکم دست نوازش میان زلف و نسیم
نظام صلح صمیمانه مستقر کردم
قمار با دل خودکامه سود و برد نداشت
امید برد به دل داشتم، ضرر کردم
به یاد زلف سیاهت بسی شبان دراز
ز خون دیده و دل نوک خامه تر کردم
ترانه‌ها بسرودم چکامه‌ها گفتم
ترا و عشق ترا در جهان سمر کردم
دگر ترانه نگویم چکامه‌ای نسرایم
خیال دیگر و اندیشه دگر کردم
دریغ و درد که "بهرام" عمر شیرین را
به یاد زلف چنین دلبری هدر کردم


#بهرام_حجتی

گاه‌گویه ‎@gahgooyeh
79 views10:01
باز کردن / نظر دهید
2021-04-13 15:52:45 شماره 70 - زهد خشک

من از صراحی چشمت می شبانه گرفتم
درون خانه دل بزم شاعرانه گرفتم
به یک دو جرعه زدم خیمه بر فراز فلک
مجال توطئه از ساحر زمانه گرفتم
صدای بال ملائک قرین ذوقم شد
به بوستان طرب جشن عارفانه گرفتم
غریو هلهله هر لحظه میشد افزونتر
جواز شرکت از آن گوهر یگانه گرفتم
چو مست عشق شدم هر چه داشتم دادم
دل آرمید و من آن نقش جاودانه گرفتم
نداشت شهپر بختم چنین کمال ولیکن
به دوش بار غمش را چه صادقانه گرفتم
چو نقش خویش در او یافتم مسلم شد
که در مقابل آیینه آشیانه گرفتم
ز پیر با خرد رازدان با فرهنگ
چه نکته های پر از معرفت اعانه گرفتم
چو پیر رمز عبادت به گوش هوشم خواند
طمع ز زیور این زهد زاهدانه گرفتم
ز زهد خشک ملال آور حقیقت سوز
صفا و مروه فرو هشته، راه خانه گرفتم
مجال گفت و شنودی نماند با "بهرام"
گذشت روز، شب و خواب را بهانه گرفتم

#بهرام_حجتی

گاه‌گویه ‎@gahgooyeh
64 views12:52
باز کردن / نظر دهید
2021-04-11 15:27:03 شماره 69 - ابلیسانه

دلم به ساغر و پیمانه الفتی دارد
به شیر مادر خود طفل عادتی دارد
روان و فطرت ابلیس بر خطاکاری
هزار قصه و مرز و کنایتی دارد
خطا نمود ولی حاصل خطا را بین
که در میان ملایک چه شهرتی دارد
برون شد از صف خاصان ولی به تنهایی
هزار منصب و صد گونه جلوتی دارد
چو عنکبوت که از تار خود خورد روزی
میان تار دل خود چه خلوتی دارد
خروس حادثه چون پر زند به ساحت دل
به روز واقعه جشن برائتی دارد
طلب نمیکند از کس که خود فقیر غنی است
غنیتر از همه خوان فراغتی دارد
به سوی سوی جهانش بساط عشرت پهن
به صدر مصطبه عز و کرامتی دارد
بنای فخر منه بر پی عبادت و زهد
که او فزون ز من و تو عبادتی دارد
تب کمال به هر دل که ساری و جاری است
به گفته و عمل خود صداقتی دارد
یگانه بود که جز بر خدای سجده نکرد
ببین بنای صداقت چه رفعتی دارد
نسیم حضرت حق میوزد بر او که مدام
فضای جنگل ذوقش طراوتی دارد
سپاس و حمد خدا را سزا که شیطان هم
امید بخشش و عفو و عنایتی دارد
مزن به شهپر بالش که بر سبیل مثال
چو صب و لعن تو بیجاست عودتی دارد
هر آنکه تکیه به غیر خدا کند "بهرام"
ز سایه باور نور و حرارتی دارد

#بهرام_حجتی

گاه‌گویه ‎@gahgooyeh
53 views12:27
باز کردن / نظر دهید
2021-03-17 18:00:20 شماره 68 - غریبانه

مرا در قایقت بنشان به بحر خود شناور کن
غریبی بی سرانجامم مرا بشناس و باور کن
اگر افکار عریانم به تن پوشی نمی ارزد
بگیر این جامه را یکجا نثار آب و آذر کن
دلم یخ بسته زین ایام سرد نابسامانی
بدم در کوره ذوقم دلم کانون اخگر کن
گرفت آیینه ذوقم غباری چاره ای باید
به مکتب خانه ات رفتن زمانی را مقرر کن
دل خون گشته را گفتم که جانی تازه می آید
که عشق از در درآمد ترک خواب و ترک بستر کن
ضیافت خانه دل را بشوی از هر چه غیر از او
به پایش بوسه زن هر دم مقامش صد برابر کن
تن از گندابه دنیا به مردابی عفن ماند
دو جامی از صفا سرکش دلت پاک و مطهر کن
به دشت خاطرات من گل خوشبو نمی‌روید
به شاخ ذوق من بنشین مشامم را معطر کن
سپند غم بر آتش ریز و راه عشق و عرفان رو
متاع کاروانت را همه الله‌اکبر کن
چه دادی دیشبم ساقی که راه از چاه نشناسم
بزن بر آتشم آبی و زان جامم مکرر کن
خبر آمد که نونو بر تو می‌آرند سوغاتی
بگیر آن تحفه را "بهرام" شاکر باش و نوبر کن

#بهرام_حجتی

گاه‌گویه ‎@gahgooyeh
52 viewsedited  15:00
باز کردن / نظر دهید