Get Mystery Box with random crypto!

بنام خدای شهیدان یادنامه سالگرد شهید ناصر الله وردی پور فرزند | صدای قلعه جوق

بنام خدای شهیدان
یادنامه سالگرد شهید
ناصر الله وردی پور
فرزند: ابراهیم
طلوع: ۱۳۴۴- روستاي قلعه جوق
عروج: ۱۴۰۰/۱۱/۲۵
محل شهادت: شلمچه
عملیات: کربلای ۵
شهید ناصر الله وردی پور در خانواده ای زحمتکش و با ایمان متولد شد. از دوران کودکی علاقمند به مراسمات محرم و عزای حسینی بود و در مجالس و هیئت های عزاداری حضور فعال داشت. دوران نوجوانی اش مصادف با جریان انقلاب و جنگ تحمیلی شد و شور دفاع از انقلاب ایشان را به سمت سنگر و بسیج سوق داد. از سال ۱۳۶۰ با عزیمت به کردستان دوران رزمندگی این شهید آغاز شد.
بعد از بازگشت از جبهه به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. در لباس پاسداری علیرغم تشکیل خانواده بیشتر زمان خدمت در سپاه را در جبهه های نبرد گذراند . علاقه ای به مسئولیت نداشت و در عملیات های پی در پی سپاهیان اسلام ترجیح می داد به عنوان نیروئی ساده بجنگد.
حضور مداوم در جبهه روز بروز او را برای رسیدن به معبودش آماده تر می کرد و شوق دیدار یار بیش از پیش در چهره اش نمایان می شد.
جانباز گرانقدر حاج محمد آتشین در مورد آمادگی و آگاهی ناصر از شهادتش نقل می کند:
حدود سه روز قبل از شهادت ناصر ، در حالی که گردانشان برای اعزام به خطوط مقدم شلمچه آماده می شدند شبانه در پادگان دزفول به دیدنش رفتیم. حال بسیار خوبی داشت. بعد از خوردن چائی گفت: چائی خیلی چسبید، این لحظات را بخاطر بسپارید و در خاطراتتان تعریف کنید. سپس قرآن کوچکی را که در جیب داشت بیرون آورد و چند آیه از آن را قرائت نمود. بعد بوسید و دوباره در جیب سینه اش گذاشت و گفت: من اینبار شهید خواهم شد. به پدرم بگوئید که مرا در کنار حبیب دفن کنند.( ناصر دوستی نزدیکی با شهید حبیب علیقلی زاده داشت و حدود یک ماه قبل در اولین روز عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیده بود.)
به شوخی گفتم:
ناصر انگار شام زیاد خوردی و این حرفها را می زنی !؟
جواب داد :
بخدا اصلا شام نخورده ام و عین واقعیت را می گویم.
دو سه روز بعد که برای انجام کاری از اهواز به تهران رفته بودم، از تهران به بسیج سراب زنگ زدم. گفتند مسئول بسیج برای حضور در تشییع جنازه شهید رفته است. پرسیدم تشییع جنازه کدام شهید؟
گفتند: شهید ناصر الله وردی پور.
او پیشاپیش از موضوع شهادتش اطلاع یافته بود."
برادر گرامی شهید به نقل از یکی از همرزمان ناصر که اهل قیصرق بوده در مورد نحوه شهادت ناصر می گوید:
وقتی به خط شلمچه رسیدیم آتش دشمن شدید بود و ناصر با آرپی جی مرتب خط دشمن را می زد و بر می گشت و موشک دیگری بر می داشت. دشمن روی او حساس شده بود و با قناسه به طرفش شلیک می کرد. به او گفتم مراقب گلوله های قناسه باش سرش را برگرداند تا موشک دیگری از روی زمین بردارد که گلوله قناسه از پشت به سرش خورد و از طرف دیگر بیرون نیامد.
او را در حالت بی هوش به بیمارستان شهید بقائی اهواز بردند و بعدا شنیدیم که شهید شده است."

فرازی از وصیتنامه عرفانی شهید:
"خدایا! می دانی که از تو مقام و شهرت نمی خواهم. از تو فقط خودت را می خواهم. بارها نا فرمانی کردم. بیش از اینها می توانستم مثمرالثمر باشم. ولی کوتاهی کردم. شکر گزار نعمت هایت نبودم اما تو دستم را گرفتی و هدایتم کردی و نگذاشتی که آبرویم در این دنیا برود.
ای معبود، ای معشوق، حجاب هایم را پاره کن. قفسم را بشکن. زنجیرهایم را ببر. تا بسوی تو پر کشم. به بالهایم قدرت پرواز عطا فرما.
دلم از این زندان خاکی به تنگ آمده و سخت آزرده ام...
عشق دیدن کربلای حسین( ع) مرا از تمامی خوش گذرانی ها و عیش و نوش و شهوات دنیوی به این وادی کشانده، تا اینکه به افتخار جهاد نایل گردم و در این راه مقدس به فیض شهادت نائل آیم. انشالله."
..........................
داشت می‌گفت خداحافظ و مادر می‌سوخت
آب می‌ریخت ولی کوچه سراسر می‌سوخت

آسمان بر سر او آتش و خون می‌بارید
در رگش آتش و خون، هر دو، برابر می‌سوخت

شعله‌ور می‌شد و تا پای نبودن می‌رفت
قبل خاموش شدن باز هم از سر می‌سوخت

با خودش گفت: جهان بوی تعفن دارد
از همین بود که چون عود معطر می‌سوخت...

تیر قناسه چه سوزان به سر او می‌خورد
صحنه‌ای بود که حتی دل سنگر می‌سوخت...
یاد و نامش گرامی باد
ارسالی حاج مصطفی مشهدی
@galehjoog_sarb