مردم تو را میبینند، مثل قطره بارانی روی پالتویم؛ و مثل دکمهی | گَزافات
مردم تو را میبینند، مثل قطره بارانی روی پالتویم؛ و مثل دکمهی طلایی سرآستینم؛ و یک کتاب دعای کوچک در سویچ ماشینم؛ و زخمی کهنه در گوشهی لبم؛ حال با این همه ، گمان میکنی ناشناسی و دیده نمیشوی؟