حصارم می کنی با غم و نابودم کنی هردم
بگو در حق تو دنیا؛ مگر من یک بدی کردم؟!
همه حسرت ، همه دوری، همه غصه و مهجوری
همه جا ظلمت است و من نمیبینم دگر نوری
چنان شد با دلم دشمن که در فکرم نمیگنجد
همان دیر آشنایی که مرا جانم صدا میزد
درون لاکتنهایی نشستم خسته و تنها
بریزم اشک ها بسیار از اقبالم در این شبها
رهایم کن بگو آخر چه میخواهی تو از جانم
تو با من دشمنی داری من این را خوب میدانم
- غَِمَِــَِ تَِـنَِهَِاَِیَِیَِ
@Gamtanha61