Get Mystery Box with random crypto!

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به | قانون ارتعاش

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند
عبور می‌کرد.
چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد.
کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشاره‌ های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و
خدا هم کریم.

آن کریم به تو چقدر داده و به من چقدر؟
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود،گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیان مرا بس است!
کریم خان قلیان را به او داد.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و آن را فروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه ای برای خان ببرد!
پس جیب درویش را پر از سکه کرد و
قلیان را نزد کریم خان برد!
روزگار سپری شد.
درویش جهت تشکر نزد خان رفت.

ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان کرد و گفت: نه من کریمم،نه تو...
کریم فقط خداست که هم جیب مرا پر از پول کرد،
هم قلیان تو را برگرداند...

#ارتعاشی_شو
@ghanooneErteash