تو را وقتی بردند به دورها خيره شدم هوا روشن میشد اما تاريک شد | غَوغا | Ghawgha
تو را وقتی بردند به دورها خيره شدم هوا روشن میشد اما تاريک شدم من هی تيره شدم تو را وقتی بردند به اشک بخشيدمت و قطرهقطره خودم راهیِ جزيره شدم بهجای ساعت هم به دستهای تو آن دستبند میآمد و در حضور اشيا صدای زولانه بلند میآمد