Get Mystery Box with random crypto!

چون نبود از کوی او بگذشتنش دختر آگه شد ز عاشق گشتنش خویشتن را | غزلهای ماندگار

چون نبود از کوی او بگذشتنش
دختر آگه شد ز عاشق گشتنش

خویشتن را اعجمی ساخت آن نگار
گفت ای شیخ از چه گشتی بی‌قرار

کی کنند، ای از شراب شرک مست
زاهدان در کوی ترسایان نشست

گر به زلفم شیخ اقرار آورد
هر دمش دیوانگی بارآورد

یا دلم ده باز یا با من بساز
در نیاز من نگر، چندین مناز

از سر ناز و تکبر درگذر
عاشق و پیرو غریبم درنگر

عشق من چون سرسری نیست ای نگار
یا سرم از تن ببر یا سر درآر

جان فشانم برتو گر فرمان دهی
گر تو خواهی بازم از لب جان دهی

ای لب و زلفت زیان و سود من
روی و کویت مقصد و به بود من

گه ز تاب زلف در تابم مکن
گه ز چشم مست در خوابم مکن

دل چو آتش، دیده چون ابر از توم
بی‌کس و بی‌یار و بی‌صبر از توم

بی تو بر جانم جهان بفروختم
کیسه بین کز عشق تو بردوختم

همچو باران ابر می‌بارم ز چشم
زانک بی تو چشم این دارم ز چشم

دل ز دست دیده در ماتم بماند
دیده رویت دید، دل در غم بماند

آنچ من از دیده دیدم کس ندید
وآنچ من از دل کشیدم کس ندید

از دلم جز خون دل حاصل نماند
خون دل تاکی خورم چون دل نماند

بیش ازین بر جان این مسکین مزن
در فتوح او لگد چندین مزن

روزگار من بشد در انتظار
گر بود وصلی بیاید روزگار

هر شبی بر جان کمین سازی کنم
بر سر کوی تو جان بازی کنم

روی بر خاک درت، جان می‌دهم
جان به نرخ خاک ارزان می‌دهم

چند نالم بر درت ، در باز کن
یک دمم با خویشتن دمساز کن

آفتابی، از تو دوری چون کنم
سایه‌ام، بی تو صبوری چون کنم

هفت گردون را درآرم زیر پر
گر فرو آری بدین سرگشته سر

می‌روم با خاک جان سوخته
ز آتش جانم جهانی سوخته

پای از عشق تو در گل مانده
دست از شوق تو بر دل مانده

می‌برآید ز آرزویت جان ز من
چند باشی بیش از این پنهان ز من

دخترش گفت ای خرف از روزگار
ساز کافور و کفن کن، شرم‌دار

چون دمت سر دست دمسازی مکن
پیر گشتی، قصد دل بازی مکن

این زمان عزم کفن کردن ترا
بهترم آید که عزم من ترا

کی توانی پادشاهی یافتن
چون به سیری نان نخواهی یافتن

شیخ گفتش گر بگویی صد هزار
من ندارم جز غم عشق تو کار

عاشقی را چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد

#عطار - منطق الطیر

@ghaz2020