در زیباترین لحظات بودنت به هم رسیدیم. دقییییقا اونجایی که میخ | گلخونه ما🌹🌹
در زیباترین لحظات بودنت به هم رسیدیم. دقییییقا اونجایی که میخواستی بشکفی. اون لحظهای که میخواستی گلبرگهات رو دونه دونه باز کنی و با عطرت فضا رو آکنده کنی از شور و وجد. من درست هماونجا بهت رسیدم. من از نزدیک شاهدش این معجزه بودم. از نزدیکِ نزدیک. دیگرانی هم بودند؛ خانواده و دوستانت؛ ولی به جرات میتونم بگم هیچکس توی این دنیا این شانس رو نداشت که این حادثه رو اونطور که من دیدم، حس کنه و بفهمه: پوست انداختنت رو. بزرگ شدن و بدل شدنت به یه خانم تمام عیار. یکی که همه آرزوش رو داشتند و من داشتمش. خوش به حال من. خوشا بخت باسعادت من. وااااای که چه اقبال بلندی داشتم. همه دنیا میتونند بابت این فرصت به من حسودی کنند و من هم به خودم این حق رو میدم که از این بابت به تمام عاااالم فخر بفروشم.
گلِ من عزیزِ من خانمِ من با توام... دنیام بدون تو خیلی خالیه! اونقدری که انگار هیییییچچیز توش نیست! به اون خدایی که میشناسی، خسته شدم بسکه با عکست درد دل کردم. از اینکه نشستم به نوشتههات زل زدم. بسکه گریه کردم و نبودی که اشکهام رو پاک کنی. میدونم که دنیا بنا نبوده عادلانه باشه؛ ولی این آخر بیمعرفتیه! همچین وحشت و دردی به ترسناکترین کابوسهام هم راه پیدا نمیکرد! باور کن که جدا کردن من از تو، از کُشتنم هم دردناکتره! راستی، تو هم دلت برام تنگ شده؟