< > دلم یڪ فقره دیوانه مےخواهد... که صبــح که مےشود ابتدای ه | متن💞 شعر 💞دلنوشته
< > دلم یڪ فقره دیوانه مےخواهد... که صبــح که مےشود ابتدای هم باشیم ، که شبها آخرین اسمی که یادمان میآید هم ... که وقتـی از دور میآید دلم ناگهان بریزد و دستهایم مور مور شود و قلبــــم همان ریتم نامرتب را یادآوری کند ... اصلا اورا که میبینم قلبــــم چندثانیه نزند تا نگرانم شود و من قربان چشمهایش بروم با آن نگرانی درونش ... من بمیرم براے چشمهایش که منتظر من باشد ... من بمیرم براے دیوانگیهایمان! من بمیرم براے تویِ دیوانهام!! باید بیایی تا تمام دیوانگیهایم را بریزم در دستانت ، تکیه کنم به آغوشـــت و چشمهایم را ببندم..