Get Mystery Box with random crypto!

بخوانید و ببینید با ما چه کردند و چه میکنند این روس ها | چکامه های نامیرا(شعرها و دست نوشته های علی گودرزیان ع پایدار)

بخوانید و ببینید با ما چه کردند

و چه میکنند این روس ها

جنگ‌بس!
رحیم قمیشی
در طوایف جنوب رسمی است برای جلوگیری از نزاع و خونریزی، به آن می‌گویند؛ خون‌بس.
به خوب و بد بودن آن رسم نمی‌خواهم بپردازم و از ظلمی که به دختران می‌شود، اما اساس آن رسم اینست که خون نباید حتما با خون پاک شود.
دختری می‌دهند، دختری می‌گیرند و خون‌ریزی را خاتمه می‌دهند.
می‌دانند جنگ‌ها اگر مهار نشوند نسلی از بشر باقی نخواهد ماند.
و ما چیزی به نام جنگِ خوب نداریم!
گفتند در جنگ هشت ساله دویست هزار شهید دادیم، نیم میلیون جانباز و پنجاه هزار اسیر، و جنگ تمام شد.
اما دروغ گفتند!
گفتند سی و پنج سال است دیگر شرایط جنگی نداریم.
اما دروغ گفتند.
دوستی شمالی داشتم نوجوان بود که اسیر شده بود، چقدر خوش‌رو، چقدر زیبا، چقدر دوست داشتنی، پانزده سال پس از آزادی برای دیدن دوستان آزاده عازم دیارشان شدم. پیرمردی خمیده را نشانم دادند؛ "این علیرضا است!"
با دندان‌هایی افتاده، با صورتی چروکیده، با چشم‌هایی بی رمق.
نمی‌توانستم باور کنم که خودش است.
او معتاد شده و رسیده بود به مواد کشنده صنعتی.
به همسر خسته‌اش گفتم علیرضا از زیباروترین و خوش‌اخلاق‌ترین بچه‌های اردوگاه بود.
صورتش را برگرداند و آهی کشید.
و علیرضا که شارژ شده بود با صدای کشدارش:
- خانوم ببین آغا رحیم چی میگه!
و قطره اشکی که از چشمش افتاد.
دلم آتش گرفته بود، چه کار می‌توانستم برایش بکنم؟
شماره تلفنم را گرفت.
تلفنم فقط یک بار چند ماه بعد با اسم او زنگ خورد، همسرش بود که می‌گفت؛
"علی مُرد. تنهایی"
علیرضا جزو آمار تلفات جنگ نبود، او معتاد بوده، او وفتی برگشته بود کسی نگفته بود چطور باید کمکش کرد.
دروغ گفتند دویست هزار تلفات جنگ بوده.
دوستم ش. م. که شهید شد پدرش هیچوقت با شهید شدن او کنار نیامد، از بس او نازنین بود، از بس برای پدرش یک دانه بود، از بس دلسوز خانواده بود. راستش من هم تا ماه‌ها شهادتش را نمی‌توانستم باور کنم. از بس دوستش داشتم.
پدرش پس از شهادت او، دیگر خودش نبود، زمزمه‌هایی می‌کرد، نمی‌شنید اطرافیانش چه می‌گویند.
یک روز که از پل سفید اهواز رد می‌شد، ناگهان رفت روی نرده‌ها و خودش را پرت کرد وسط آب.
هیچکس نفهمید تصویر پسرش را در اب دیده بوده، هیچکس نفهمید دیشب خواب پسرش را دیده دست در گردنش؟
فقط دو روز بعد پیکر بی‌جانش را در کناره کارون یافتند.
او هم جزو تلفات جنگ نبود!
"مهندس" که از اسارت برگشت همسرش ازدواج کرده بود، ۴ سال مفقود بود و قرار نبوده برگردد!
سخت نگرفت، اما قلبش نکشید. چند سال بیشتر نماند و رفت.
او هم جزو تلفات جنگ نبود!
محمدعلی که برگشت چند ماه نگذشته بود پیامی داد برای مراسم ختم همسرش برویم، همسرش خودکشی کرده بود. هیچوقت دلم نیامد از او بپرسم چرا او خودش را کشت.
او دیگر مُرده بود و جنگ هم تمام شده بود.
چند سال بعد هم که خبر فوت محمدعلی آمد تعجب نکردم.
محمدعلی اهل هنر بود و‌مگر قلب یک هنرمند چقدر جا دارد!
به دروغ گفته بودند جنگ هشت ساله تمام شد.
ولی مگر جنگ تمام می‌شود؟
با سوختن تنها یک نسل؟
نسل قبل را هم می‌سوزاند. نسل بعد را هم، و بیشتر!
عده‌ای که جنگیدن را افتخار خود می‌دانند چه می‌دانند جنگ چطور نابود می‌کند زندگی‌ها را.
چه می‌دانند جنگ با اعلامیه تمام نمی‌شود همانطور که با اطلاعیه شروع نمی‌شود.
امروز هم که به دروغ می‌گویند جنگ نیست!
جنگ مگر چه شکلی است؟!
وقتی کشتی‌های انباشته از نفت ما را مصادره می‌کنند و ما هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم.
وقتی سرمایه‌های همه ما در بورس ناگهان دود می‌شود و هیچکس نمی‌گوید چه شد.
وقتی یک خارجی می‌گوید ما نفت مجانی ایران را داریم، و هیچکس تکذیبش نمی‌کند.
وقتی مردم ندارند با تورم صد در صدی کنار بیایند.
وقتی وعده می‌دهند بقیه گرانی‌ها ماند برای سال بعد!
وقتی سفیر کشور بیگانه با وقاحت می‌گوید پایگاه هوایی ایران ماه‌ها در اختیارمان بوده.
وقتی داروهایمان ناگهان دو برابر می‌شوند.
وقتی مایحتاج‌مان ناگهان چند برابر می‌شوند.
آنکه بگوید جنگ نیست، دیوانه است!
زندگی زیر سایه جنگ چند سال ممکن است؟
شنیدن مداوم کلمات دشمن و جنگ چقدر ممکن است؟
بعضی از جنگ خوش‌شان می‌آید.
بعضی از دیدن خون حال‌شان بد نمی‌شود.
بعضی از دیدن فقر مردم قلب‌شان درد نمی‌گیرد.
بعضی جنگ را تکذیب می‌کنند!
مگر بحران بورس جنگ نیست؟
بحران اخلاق نشانه جنگ نیست؟
بحران فقر و بیکاری نشانه جنگ نیست؟
بحران مهاجرت علامت جنگ نیست؟
وقتی دنیا را دشمن می‌پنداریم
وقتی دست خونریزان را می‌فشاریم
نشانه‌های جنگ نیستند!؟
وقتی "دوستت دارم" ها کم می‌شوند