Get Mystery Box with random crypto!

#دوقسمت صدوسی وهفت وصدوسی وهشت نقطه...سرخط ازهر قسمت خونه که | حس خوب زیستن

#دوقسمت صدوسی وهفت وصدوسی وهشت
نقطه...سرخط
ازهر قسمت خونه که بیشتر خوشش میومد جیغی میکشیدوبالا پایین می‌پریدواقعاازاینکه ازاین خونه اینهمه خوشش اومده راضی وخوشحال بودم پیش خودم قول دادم واسه امیرجبران کنم بالاخره بعدازکلی بپربپرسمیرارفتیم بازارسمیرا می‌گفت خیلی چیزا رونمیخوادبخریم چون توخونه داره واصلا استفاده نکرده امامن معتقد بودم هر چی که ازقبل داریم روببخشیم ودوباره همه چیز رونوبخریم ،بالاخره هم موفق شدموراضیش کردم چندروزی دنبال خریدوانتخاب وسایل بودیم همزمان چندتاکارگر نظافت خونه رو انجام میدادن بالاخره خریدلوازم تموم شد و خونه به سبک وسلیقه ی خودمون چیده شد پرده ها وصل شدوآشپزخونه چیده شدوسرویس مبل وناهارخوری که ازتو مغازه پسندکرده بودیم و به خاطر طولانی بودن زمان ساخت همون مدل نمونه روآورده بودیم هم رسیدوچیده شد ،سرویس خواب هم آوردندو نصب کردن کارگرها بعدازهرنصب و..سریع نظافت میکردن وهمه جاروبرق مینداختن،سمیراملحفه و رو تختی رو روی تخت پهن کردامایهوحالش یه جور دیگه شد،انگار رنگ از صورتش پرید ودستاش شروع به لرزیدن کرد،نگاش کردموگفتم سمیراجان خوبی عزیزم ؟چی شدی؟سمیرا بدون اینکه حرفی بزنه دویدسمت دستشویی صدای بالا آوردنش رومی‌شنیدم دستپاچه شدم‌ پشت درصداش کردم_سمیرا قربونت برم چی شد چرااینجوری شدی؟حالت خوبه ؟چنددقیقه ای گذشت سمیرابارنگ وروی پریده دست وصورت شسته اومدبیرون و گفت خوبم نگران نباش فکر کنم خسته شدم منو ببرخونه یکم استراحت کنم ردیف میشم ،_آره چندروزه همینجوری داریم کارمیکنیم ببخش حواسم نبودممکنه خسته بشی میخوای ببرمت دکتر ؟دستش روگرفتم یخ کرده بودومی‌لرزید _نه خوبم بخوابم اوکی میشم اینجاسر وصداست میرم خونه ی خودم یاپیش خانم کمالی _آره می‌برمت پیش خانم کمالی اونجا باشی خیالم راحت تره منم بااین بچه هابقیه ی کارها روردیف میکنم اگه کاری داشتی یاحالت خدانکرده بدشد بهم خبربده _باشه نگران نباش سمیرا بی‌حال بوداماراضی نشدببرمش دکتر توراه چندتاآب میوه خریدمورسوندمش خونه ی خانم کمالی بنده خداخاله خانم ازدیدن ماکلی خوشحال شدوگفت شام می‌زارم باامیر بیایین اینجا نگران سمیراهم نباش از خستگی واسترسه ردیف میشه خانم کمالی بهم اطمینان دادکه مراقب سمیراست ومنو تشویق کردبه کارام برسم دست سمیراروکه یخ کرده بود بوسیدموگفتم همه چیز خوب پیش میره اگه جایی هم پسندنکردی بعدبه سلیقه ی خودت تغییرش میدم پس فکرش رونکن نمیدونم چرااماچشمای سمیرااشکی
بود،سپردمش به خانم کمالی وبرگشتم  پیش کارگراتوخونه تازودتر کاررو تموم کنم وخونه.رو کامل بچینیم وبا سمیراتوهمین خونه زندگی کنیم ،امیر هم اومد کمکم ،قراربودشب بریم خونه ی خاله ش یاهمون خانم کمالی بالاخره همه چیزچیده شدوخونه زیبابودزیباتر شدازامیرخیلی تشکر کردم وباهم رفتیم سمت خونه ی خانم کمالی توراه یه جعبه شیرینی خریدم رسیدیم خونه ی خانم کمالی سمیرا درروباز کردخداروشکر حالش خوب بودو می‌خندیدجعبه شیرینی روازم گرفت وتشکر کردوگفت چه خوب شدخریدی تازه میخواستم زنگ بزنم بگم دست خالی نیای کلی زحمت کشیده بنده خدااز موقعی که من اینجام داریم باهم حرف می‌زنیم پدرمادرامیرهم بودن،خواهر امیرکه حالا زنداداش سمیرا به حساب میومد هم اونجا بودخلاصه یه شام ودورهمی فامیلی بودشب خوبی بودشام روکه خوردیم و مهمونارفتن خانم کمالی منوصداکرد و گفت فرهاد جان پسرم من باسمیرا صحبت کردم فرداباهم برین محضر و یه محرمیت چند ماهه بخونیدبالاخره تو خونه کنارهم باید راحت باشیددرسته شما همدیگر روبرای ازدواج می‌خواییدو قبلاً هم زن وشوهر بودین امادین حکم می‌کنه باهم محرم باشیدوخلاف امر خداانجام ندین گفتم چشم خاله خانم میخواستم به سمیرا بگم امااز عکس العملش میترسیدم دعا کن برامون شما مثل مادرمهربون ودلسوزین برامون ازتون خواهش میکنم بیشتربا سمیرا حرف بزنیدوکمکش کنید من بهتون قول میدم اذیتش نمیکنم ،خاله خانم خندیدوگفت پس مبارکه دیگه ،سمیراهم دلش همینومیخواد فردا قبل ازرفتن به.خونتون این کار رو انجام بدین ،صبح فرداباسمیرا رفتیم محضر و عقد موقت کردیم ویه جعبه کیک دسری یک نفره گرفتم وبین بچه های دست فروش سرچهار راه پخش کردم بچه ها ازدیدن کیک دسری کلی خوشحال میشدن،هرکدوم فکر میکردن تولدشونه وباذوق کنار خیابون مینشستن ‌و مدتی به کیک نگاه میکردن بعدشروع به خوردن میکردن،تصمیم داشتم اگه بین منوسمیرا به خوبی همه چیزحل بشه و سمیرا مال خودم بشه به این بچه ها بیشتر برسم وهر بار یه غذای خوب یا چیزی که خوشحالشون کنه براشون تهیه کنم بعدرفتیم خونه ی سمیراویه سری لباس ولوازم شخصیه خودش رو برداشت ورفتیم خونه ی جدید،سمیرا میگفت برای این خونه (خونه ای که توش زندگی میکرد )،و وسایلش بعد از این سه ماه تصمیم میگیره،وقتی وارد خونمون شدیم سمیراازاینکه همه ی کارهاردیف شده بودخوشحال شدو دوباره کلی ذوق و شوق وامیدتو صورتش نشست وشادوسرحال رفت تو آشپزخونه
@goodlifefee