.
درباره خود گفته است:
مُعَلَّقبود اندر آب، خون میخورد... شیری شد!
عدمگُمگشتهای بود، از قضا ناگه ضمیری شد!
دری آموخت از مادر، زبان وا کرد و بیتی ساخت
عمارت کرد و بیت افزود، شهری شد... امیری شد!
به فتح از خانه بیرون رفت، در چشمش حقیرآمد...
عَلَم در کُنجِ خلوت کوفت، دردِ گوشهگیری شد!
سراپا دست در دل بُرد و خون از دیده بیرون کرد...
زِ چشمِ مردمان گُمشد... مراعاتِ نظیری شد!!
نه ننگی ماند از وِی در جهانِ سفله، نه نامی،
پسر زایید و کاری کرد و شعری گفت و پیری شد...
به دوزخ رفت، گفتم: پس کجا؟! با آهِ سردی گفت:
بهشتی جاودان می خواستم بئسالمصیری شد!
@h_jannati