«راست گفتن»
آنچه از «راست بگو» در جامعه و طی تربیت - بطور عموم - به کودک آموخته میشود، نمایش راستگویی است. ادای راستی است.
صداقت به گفتن نیست. صداقت به بودن است. راست بودن یعنی واقعی بودن، فیک و قلابی نبودن. یعنی کل وجود انسان صداقت باشد. حال آنکه آنچه از صداقت به ما آموخته شده، «صداقت با دیگران» است. تو گویی بما آموخته شده که «صداقت را بازی کن»! ظهور بیرونیاش برای ما مهم است! «به دیگران».
«نجات در صداقت است» حرفی بسیار باطنیتر از آنیست که ما آن را صرفاً به سطحِ به تظاهر درآوردن گرفتهایمش. چیزی که با عنوان هستی روانی تو، شخصیت تو، به ذهن فرد از کودکی بار شده، یک دروغ بزرگ است. پس چطور کودک دروغ به این بزرگی را حمل کند، و در عین حال صداقت داشته باشد؟! این است که انسان بطور خودبخودی دوگانه، ریاکار، دو وجهی، تکهتکهشده بار میآید. نمیبینیم که ما گویی درونمان یک کسی هستیم، و بیرونمان یک کس دیگر؟!
اگر فرد باطناً با خودش صداقت داشته باشد، اگر متوجه نمایشهایش، فیلمهایش و بازیهایش باشد، خلاص شده است. سبک شده است. راحت شده است. نجات یافته است.
ششم فوریه ۲۰۱۸
@Panevisdotcom