Get Mystery Box with random crypto!

بسم الله الرحمن الرحیم - #حضرت_عبدالله_بن_حسن_علیه_السلام - می | حدیث اشک

بسم الله الرحمن الرحیم
-
#حضرت_عبدالله_بن_حسن_علیه_السلام
-
می وزد باد گرم در صحرا
همه ی دشت گرم و سوزان است
یک پسر بچه از تبار حسن
چشم بر راه اذن میدان است
-
مثل باباش غیرت الله است
در رگش خون مجتبی دارد
دید ارباب با لب تشنه
هی به میدان برو بیا دارد
-
رفت اکبر صنوبرانه ولی
نیست غیر از خیال تصویرش
آه..ارباب ما چه حالی بود
‌پیر شد پای نعش آن شیرش
-
-
یک به یک دید از دم خیمه
صحنه هارا و بیشتر می سوخت
کودکانه خدا خدا می کرد
لب و دندان خود به هم می دوخت
-
بعد از آن نوبت برادر بود
برود تا که پر بگیرد او
نامه آورده خدمت ارباب
برود جان کند فدای عمو
-
مشت خود را به دست خود میزد
دلخور از بخت خویش و اقبالش
در حرم مانده بود عبدالله
خیمه ها گشته بود گودالش
-
گفت با خود که میروم پیشِ
عمه زینب،ضمانتم بکند
قسمش میدهم به جان عمو
تا که شاید شفاعتم بکند
-
عمه زینب اگر نشد راضی
عمو عباس دست گیر من است
قسمش میدهم به خاک پدر
بسکه او عاشق امام حسن است
-
ناگهان دید از دل میدان
که عمو دست بر کمر آمد
وای ساقی ز صدر زین افتاد
از لب آب این خبر آمد
-
همه ی دلخوشیش شد بر باد
دیگر اصلا نبود اورا تاب
بعد ساقی حرم ز هم پاشید
چه خبر بود خیمه گاه رباب...
-
همه رفتند او فقط مانده
طفل شش ماهه رفت او‌ جا ماند
گفت با خود مگر نمی بینی؟
که عمو بی پناه و تنها ماند
-
آمد از خیمه اش برون،شاید
عمه اش را کند دگر راضی..
متوسل به حضرت زهرا
شده با گریه بهر اعجازی
-
گفت عمه،بخاطر مادر...
به خدا طاقت نشستن نیست
لشکر کفر دوره اش کردند
چشم من را قرار دیدن نیست
-
ناگهان یک صدا به گوش آمد
که نداری مگر تو کینه ی او؟
حرمله!هوش و گوش و با دقت
یک سه شعبه بزن به سینه ی او
-
آسمان دلش شد ابری و
دست خود را کشید،راهی شد
پا برهنه رسید در گودال
قسمت چشم او سیاهی شد
-
دید افتاده بر زمین ارباب
چشم هایش به آسمان باز است
مطمئن شد دگر امیدی نیست
مطمئن شد که وقت پرواز است
-
عمر سعد گفت با لشکر
دست اورا جدا کنید از تن
بزنیدش..امان به او ندهید
که نماند ثمر ز باغ حسن
-
بغلش کرد لحظه ی آخر
اشک از چشم آسمان افتاد
آخرش هم به آرزوش رسید
به روی سینه ی عمو جان داد

#آرمان_صائمی

@hadithashk