Get Mystery Box with random crypto!

خون غزل می ریخت از بیت بیت رزم او ضرب المثل می ریخت با دست خو | حدیث اشک

خون غزل می ریخت
از بیت بیت رزم او ضرب المثل می ریخت

با دست خود خورشید
در کهکشان دامنش ماه و زحل می ریخت

سرمه نکش بر چشم
کِی زرگری روی طلا رنگ بدل می ریخت؟!

اشک عمو وقتی
آرام قاسم را گرفتش در بغل،می ریخت

وقت اذان عشق
از منبر حلقوم او "خیر العمل" می ریخت

مثل حسن شیر است
مردانگی از چهره ی این شیر یل می ریخت

از مصحف رزمش
آیه به آیه سوره ی "فتح جمل" می ریخت

خون عدوی پست
از پنجه ی این شیرزاده در جدل می ریخت

آنقدر سر انداخت
از خستگی حتی عرق های اجل می ریخت

تیری به بالش خورد
سنگ عدو بر کنج ابروی هلالش خورد

چون ابر باریده
انگار در این دشت قاسم پهن گردیده

کفتارها دیدند
نعش عقابی که پرش را نیزه ای چیده

زیر سر سم هاست
روی زمین قاسم اگر اینگونه چسبیده

این گل پر از خار است
از بس میان سینه ی او تیغ روئیده

از چند جا تا شد
طومار او را دست دشمن سخت پیچیده

سرنیزه شد سیراب
از چشمه ی خونی که در حلقوم جوشیده

باید عبا آورد
مثل علی اکبر تن او نیز پاشیده

وای از دل نجمه
تقطیع قاسم را به دست نیزه ها دیده

#بردیا_محمدی
#شهر_شهادت_حضرت_قاسم_ابن_الحسن

@hadithashk