می صوفی افکن کجا میفروشند که در تابم از دست زهد ريايی
رفيقان چنان عهد صحبت شکستند که گويی نبودهست خود آشنايی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع بسی پادشايی کنم در گدايی
بياموزمت کيميای سعادت ز همصحبت بد جدايی جدايی
مکن حافظ از جور دوران شکايت چه دانی تو ای بنده کار خدايی
_________________________________
تعبیر :
با کسانی دوستی و رفاقت کنید که حق دوستی را بجا آورند، پارسا باشند و زخم دلتان را مرهمی گذارند نه اینکه عهد بشکنندو حق آشنایی را فراموش کنند. همتی کنید تا دلتان باز هم مثل موم نرم شود. از همنشینی با یار بد پرهیز کنید تا سعادتمند شوید. شکایت نکنید همه ی این مسائل کار خدا بوده تا به خودتان بیائید.