Get Mystery Box with random crypto!

۱۱ اگر خودمان را مشغول نکنیم و یکه و تنها در گوشه ای بنشینیم، | هفت بال

۱۱
اگر خودمان را مشغول نکنیم و یکه و تنها در گوشه ای بنشینیم، همانند کرم هایی می شویم که بنا به قول داروین مغز ما را خواهند خورد و نیروی عمل و اراده را از ما خواهند گرفت.
بازرگانی نیویورکی به نام ترمپر لانگ من را می شناسم که با کار کردن به جنگ این کرم های موذی رفت. او یکی از شاگردان کلاس های شبانه ام بود؛ وصحبت هایش در مورد غلبه بر نگرانی به حدی جالب بود که از او دعوت کردم بعد از کلاس، شام را با هم بخوریم؛ و ما در رستورانی نشستیم و تا نیمه های شب به گفتگو پرداختیم. داستان او را از زبان خودش بشنویم:
«هیجده سال پیش به حدی نگران بودم که به مرض بی خوابی دچار شده. زود عصبانی می شدم و از کوره در می رفتم. احساس کردم ممکن است به زودی دچار ناراحتی اعصاب شوم. البته برای نگرانی ام دلیل داشتم. صندوق دار یک شرکت تولید کننده کنسرو میوه بودم. نیم میلیون دلار سرمایه شرکت را صرف تولید قوطی های یک گالني توت فرنگی کرده بودیم. ۲۰ سال می شد که این قوطی ها را به تولیدکنندگان بستنی می فروختیم. ناگهان فروش مان متوقف شد چون سازندگان بستنی دامنه کارشان را وسعت دادند و برای صرفه جویی در هزینه و وقت به خرید بشکه های بزرگ توت فرنگی پرداختند.
نه تنها نیم میلیون دلار ضرر می کردیم بلکه قراردادی یک میلیون دلاری هم با تولید کنندگان توت فرنگی به امضاء رسانده بودیم تا طی یک سال آینده تولیدات توت فرنگی شان را بگیریم! نزدیک ۳۵۰/۰۰۰ دلار از بانک های مختلف وام گرفته بودیم. مسلماً نمی توانستیم وام خود را بپردازیم یا وام جدیدی بگیریم. در چنین شرایطی، نگرانی ام بی مورد نبود!
با سرعت خود را به کارخانه مان در کالیفرنیا رساندم و کوشیدم مدیر کارخانه را متقاعد کنم اوضاع تغییر کرده است و ممکن است ورشکست شویم. او حاضر نبود حرف هایم را باور کند و اداره شرکت در نیویورک را مسئول این مشکل می دانست.
«پس از چند روز بحث و گفتگو سرانجام او را متقاعد کردم تولید کنسروهای توت فرنگی را متوقف کند و توت فرنگی های تازه را در بازار سانفرانسیسکو به فروش برساند. این کار مشکل مان را حل کرد. از آن پس باید نگرانی ام را کنار می گذاشتم ولی نتوانستم. نگرانی یک عادت است و من نیز چنین عادتی داشتم.
«وقتی به نیویورک بازگشتم نگرانی به من هجوم آورد؛ نگران گیلاس هایی بودم که از ایتالیا خریده بودم، آناناس هایی که از هاوایی وارد کرده بودم و... اعصابم خراب شده بود. نمی توانستم بخوابم؛ و همان طور که گفتم نزدیک بود دچار بحرانی روحی شوم.
در کمال ناامیدی شیوه ای برگزیدم که بی خوابی ام را مداوا کرد و به نگرانی هایم پایان داد. خودم را مشغول کردم.به حدی خود را با مشکلات کاری ام درگیر کردم که دیگر فرصت نگرانی نداشتم. قبلاً ۷ ساعت در روز کار می کردم. اما یکباره ساعت کاری ام را تغییر دادم. از ساعت ۸ صبح به سر کارم می رفتم و تقریبا تا نیمه های شب آنجا می ماندم. وظایف و مسئولیت های جدیدی را به عهده گرفتم. شب ها که به خانه می رفتم به حدی خسته بودم که وقتی به بستر می رفتم، طی مدت چند ثانیه بیهوش می شدم.
سه ماه این شیوه را پیش گرفتم. وقتی عادت نگرانی را از خود راندم، ساعت کاری ام را مانند سابق به ۷ تا ۸ ساعت رساندم. این ماجرا ۱۸ سال پیش اتفاق افتاد. و از آن به بعد دیگر نه دچار بی خوابی شده ام و نه نگرانی.»
حق با جورج برنارد شاو است که می گوید: راز بدبختی ما، اوقات فراغتی است که به خوشبختی یا بدبختی مان می اندیشیم.

(#آیین_زندگی / نویسنده : #دیل_کارنگی / ترجمه : #میترا_میرشکار/ انتشارات قاصدک صبا و نشر آویژه/ چاپ سوم ۱۳۸۷ / صفحه : ۹۵-۹۳)
@haftbaldt