Get Mystery Box with random crypto!

شبی پیرمردی از راهی می گذشت که در یک دستش سطلی آب و در دست دیگ | پشتیبان حاجی لند

شبی پیرمردی از راهی می گذشت که در یک دستش سطلی آب و در دست دیگرش مشعلی از آتش بود...!

مردی او را دید و گفت: آیا میخواهی با آن آب، آتش کینه توزی ها را خاموش سازی و با آن مشعل، جهل و نادانی را بسوزانی؟!

پیرمرد گفت: چرا زر میگی؛ هوا تاریکه دارم میرم برینم!

@Hajiland88