2023-10-09 21:55:49
غروبی
داشت باغچه رو هرس میکرد، عرق می رخت و غر میزد که این چه شغلیه که ما داریم و....
از من سوال کرد شغل تو چیه؟!
گفتم هیچی
گفت جدی میگم، شغلت چیه!
گفتم ، سهام ، سهام میخرم میفروشم ،
یه نگاهی از لای تیغه های قیچی به من کرد و گفت: داداش همون بیکار که گفتی بهتر بود، ایشالله خدا هیچکس و گرفتار نکنه
دیگه غر نزد، کارش رو انجام داد، پول و گرفت و رفت....
رفت، ولی نگاهش، از لای تیغه های قیچی، به یادگار موند.
اگه سینه سوختگی شرط عرفان باشه و دل سوختگی ملات شعر
ما دیگه همه ابو سعید ابوالخیریم ، سر چهار راه مولوی
سجادهنشین با وقاری بودم
بازیچهٔ کودکان کویم کردی.
@hajme_sabzzz
15.5K viewsسید مهدی طباطبایی, 18:55