Get Mystery Box with random crypto!

پسربچه ای پرنده زيبايی داشت. او به آن پرنده بسيار دلبسته بود. | حالا خورشید

پسربچه ای پرنده زيبايی داشت.
او به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
حتی شبها هنگام خواب،
قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می گذاشت و می خوابيد.

اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند،
از پسرك حسابی كار می كشيدند.
هر وقت پسرك از كار خسته می شد و نميخواست كاری را انجام دهد،
او را تهديد می كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد
و پسرك با التماس می گفت: نه،
كاری به پرنده ام نداشته باشيد.
هر كاری گفتيد انجام میدهم!

تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد
و او با سختي و كسالت گفت،
خسته ام و خوابم مياد، برادرش گفت:
الان پرنده ات را از قفس رها می كنم،
كه پسرك آرام و محكم گفت:

خودم ديشب آزادش كردم رفت،
حالا برو بذار راحت بخوابم كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم!

اين حكايت همه ما است.
تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبسته ايم!
پرنده بسياري پولشان، بعضي قدرتشان،
برخي موقعيتشان، پاره ای زيبايی و جمالشان، عده ای مدرك و عنوان آكادميك و برخی آرزوها و خواسته هایشان و خلاصه شيطان و نفس،
هر كسي را به چيزي بسته اند
وترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهي نفس خودمان از ما بيگاری كشيده
و ما را رها نكنند!

پرنده ات را آزاد کن
@halaa_khorshidd