2019-05-12 19:36:55
درجامعه ی اسلامی برای حفظ هویت توحیدی ومقابله بافرهنگ غربی باده نوشی از میکده ی معرفت نفس یک ضرورت انکار ناپذیراست.
پیش یک اهل دلی رفته شکایت کردم
قصه ی جامعه ی خویش روایت کردم
ناله کردم که چرا حُجب وحیا نیست دگر
بین مردان و زنان هیچ وفا نیست دگر
خون غیرت نبود در رگ مردان چه شده؟
بد حجابی شده یک آفت دوران چه شده؟
طبل رسوایی ما قصه ی ناموس شده
جان سیمرغ اسیر تن طاووس شده
هُدهُدی کو که کمی قصه ی قُقنوس کند
تا که آتش به دل شبهه و ویروس کند
عقل شیرین ز دلش ناله و فریاد زده
در دل خلوت خود زنگِ به فرهاد زده
که چرا آن همه عشقت همه بر باد شده؟
تازه فهمیده که او رفته و معتاد شده!!!
دل مجنون شده سرمست اینیستای خودش
شده مشغول به هرکس نه به لیلای خودش
حسرتش این شده دائم همه جا دیده شود
کـرده اظـهار نظـر بلکه پسندیده شود
دگـر از عشق خـبر هیـچ ندارد دل او
غرق در نِت شده و گردش بی حاصل او
در دل مردم ما نور و صفا نیست دگر
بر سر سفره ی ما بوی خدا نیست دگر
ای که در سیر و سلوکت شده ای پیر بگو!
چاره ای هست اگر؟ گر چه شده دیر بگو!
پیر میخانه چو نِی از دلش آواز نمود
از پس پرده ی دل او سخن آغاز نمود
گفت؛ ای بلبل من گر سخنم گوش کنی
همه ی درد و غمت را تو فراموش کنی
فطرت جامعه محتاج زیارت شده است
دیده و دل همه مُضطرِّ طهارت شده است
چاره ای نیست به جز معرفت نفس بدان
یوسف من تو دگر در چَهِ این نفس نمان
به خودت آی و ببین غیر خدا هیچ نه ای
غرق دریای حضوری و جدا هیچ نه ای
تن رها کن تو نظر بر دل درویش نما
مردم جامعه را محو رُخ خویش نما
روی منبر برو یک شعبه ز میخانه بزن
بی خدا بهر خدا نعره ی مستانه بزن
436 viewsحسین حلوائیان, 16:36