بايد اهل سحر باشيم. به قول حضرت استاد: «الهي آنکه سحر ندارد از | «حامل اسرار»
بايد اهل سحر باشيم. به قول حضرت استاد: «الهي آنکه سحر ندارد از خود خبر ندارد» آري بي سحران بيخبرانند، هم از خود، هم از نظام هستي و هم از خداي عالم.
عزيز من! امشب را سعي کن تا صبح بيدار باشي. تنهايي بسيار لذت دارد، به خصوص تنهايي در تاريکي را لذتي ديگر است. تاريکي و تنهايي و سکوت، قيامت انسان را بر مي انگيزانند و انسان به دردش مي رسد. سحرگاهان در کوي حقيقت دلدارت بنشين و آنجا را محراب عبادت و نشيمنگاه خود قرار بده. تمام اجتماع را بايد فداي لذت سحر کني. سحرگاه بايد از «غير» دست کشي و به حقيقت نفس خويش بپردازي.
منظور از «ديدنها» در اينجا خوي و روش است. تا موقعي که اين خوي و روش توست نمي تواني زمزمة شبانگاهي و سوز سحري داشته باشي. اينگونه نمي تواني حجاب ديدة دل را کنار بگذاري و دل را بينا سازي که:
«بـه هـوس راسـت نيايـد به تمنـي نشـود کـاندرين راه بسـي خون جـگر بايد خورد»