Get Mystery Box with random crypto!

می‌دانی درد چیست؟ درد این‌ست چه آن‌که این‌طرفِ ماجراست و چه آن | بفرمایید... | حمیدرضا کارگر

می‌دانی درد چیست؟
درد این‌ست چه آن‌که این‌طرفِ ماجراست و چه آن‌که آن‌طرف، دیگری را «هم‌میهن» نمی‌داند. برایش مهم نیست چه عقیده‌ای داری؛ اگر که عقیده‌ات همچون من نیست، جانِ تو ارزشی ندارد و تو هم در مقابل همین حرف را می‌زنی. درد این‌ست که نمی‌خواهیم بشنویم. که ظاهربین شده‌ایم. که وقتی می‌بینیم کسی شبیه ما نیست، بی‌آنکه دهان باز کند، زبانش را می‌برّیم و قضاوتش می‌کنیم. درد این‌ست که آنقدر بینمان فاصله انداخته‌اند که دیگر برایمان نه «همّ» مانده است و نه «میهن». درد آنجاست که زحمات و رشادت‌های آن مرد در فقط ۸ سال دفاع مقدّس را نمی‌بینیم و با محکوم کردن «ترور»، از ترور او خوس‌حالیم! درد آنجاست که وقتی ۱۷۶ انسانْ جان باختند، می‌آییم جدایشان می‌کنیم که آن‌ها از ما نیستند و آن‌ها هستند! مگر جان آدمی تفاوت می‌کند برایمان؟ درد آنجاست که «واژه» را، «معنا» را، به ابتذال کشانده‌ایم. و آنگاه انسانی را که به معنای حقیقی «بسیجی» است، بدون دلیل منطقی، با خشم و کینه‌ای که از انسانیّت به دور است، شکنجه می‌کنیم و با ضربات چاقو می‌کشیم. درد همین است عزیزِ من. که باید من هرروز عزادار باشم؛ روزی برای کشته شدن آن جوان بسیجی و امروز برای اعدام این دو جوان. حالیا که تو مرا به احساسی بودن و دل‌نازکی و سانتی‌مانتال متّهم می‌کنی و می‌گویی که تا دنیا بوده همین‌گونه بوده، و این‌گونه که تو می‌گویی سنگ روی سنگ هم بند نخواهد شد. که قصاص حق است. که... می‌دانم عزیزِ من، همه را می‌دانم. درد من هم همین است که نمی‌توانم این دنیا را بپذیرم. که نمی‌توانم اشتباه آن دو جوان و اشتباه بزرگ‌تر این سیاست‌مداران را باور کنم. که نمی‌توانم رو در رو شدن هم‌میهنانم را ببینم. که نمی‌توانم تکّه‌تکّه شدن این خاک را ببینم. که نمی‌توانم سردی دستان و چشمان دوستانم را هنگام رسیدن ببینم. من در همهٔ این‌ها ناتوانم و دیگر از دیدن و شنیدن این‌ها بیزار. برای همین است می‌خواهم بروم. می‌خواهم نبینم. که نه پیروزیِ تو و نه پیروزیِ او، مرا خوش‌حال نمی‌کند. که برای من آن روزِ آزادی، نه روزی‌ست که تو می‌خواهی و نه روزی‌ست که او. که روز آزادی برای من روز کمال آدمی است. روزی که انسان به یقین رسیده و در عین آزادی، آزاده است. روزی که عدالت، دنیا را فرا گرفته و ظلم ریشه خشکانده. آن روز، روز آمدن منجی است. و من تا آن روز در پی حقیقت خواهم رفت.

#درد
#خود
#آزادی

بفرمایید... | حمیدرضا کارگر