Get Mystery Box with random crypto!

️عباس معروفی؛ حکایتی از سی سال رویارویی محمدحسین روانبخش درگ | حمیدرضا جلائی‌پور (جامعه‌شناس)

️عباس معروفی؛ حکایتی از سی سال رویارویی

محمدحسین روانبخش

درگذشت عباس معروفی، یکبار دیگر مرا به یاد نیمه اول دهه ۷۰ انداخت؛ سال هایی که گروه های فشار قوی ترین گروه های کشور بودند و مطالبات فرهنگی توسط آنها دنبال می شد.

آنها نه تنها مردم کوچه و بازار را به شدت امر به معروف می کردند، بلکه اگر کتابی را نمی پسندید، انتشاراتش را آتش می زدند (مرغ آمین)؛ اگر مجله ای را نمی خواستند مانع چاپش می شدند (گردون ِ عباس معروفی) و اگر سخنرانی را غیرخودی می دیدند سالن را بهم می ریختند و صندلی پرت می کردند (سروش) و...؛ همان چیزی که کم کم به قتل های زنجیره ای رسید.

وضعیت آن روزها چنان بود که هوشنگ گلشیری مقابله با فشارها را داستانی کرد: زوجی میانسال تلفن را برمی داشتند و به شماره هایی اتفاقی زنگ می زدند و می گفتند قرار است فلان موقع زن و مردی در خیابان برقصند و ...؛ آرزویی محال که در قصه متجلی می شد.

در چنان فضایی، طرح روی جلدی از گردون مصداق تبلیغ علیه حجاب شناخته شد و داستانی آغاز شد که نه تنها گردون تعطیل شد، که معروفی هم از ایران رفت.

آن سالها هم کسی حوصله نداشت که فرهنگ سازی کند، باید چکشی برخورد می شد، و قوه قهریه، آن هم در کف خیابان حرف اول را می زد.

این روزها، سی سال بعد از آن داستانها، عباس معروفی یکی از تواناترین داستان نویس های ایرانی در غربت فوت کرد. در سالهایی که او ایران نبود اما چه اتفاقی افتاد؟ روزگاری اگر طرح روی جلد مجله ای مقابله با حجاب تفسیر می شد، الان آدمهای کوچه و خیابان علنا به مقابله آمده اند؛ و این نشان دیگری است از آنکه اجبار، نه رفتاری دینی که ضد دین است.