«از بچگی آرزو داشتم مطالبی بنویسم که اشک مردم را در آورد. با همین هدف داستانی نوشتم و آن را برای مجلهای فرستادم. سردبیر مجله آن را درست نفهمید و به جای گریه کردن، قاه قاه خنده سر داد، ولی بعد از کلی خندیدن، مجبور شد اشکهایش را پاک کند و بگوید: عالی است. باز هم از این داستانها برای ما بنویس.» .........................................
در جلسه سیزدهم از خوانش کتاب #کافه_پاریس داستانی غیر متعارف، از زبان اول شخص را بررسی کردیم. طنزی شیرین از ماجراها و سردرگمی شخصیتهای داستانی. دوباره نگاه کردیم به اینکه آیا میتوان دوباره نگاه کرد؟ باورهایی که زندگی و ما را ساختهاند، حاصل تفکر هستند و یا تنها حاصل عادت هستند؟ جبر هستند یا انتخاب؟ و نگاهی دوباره داشتیم به چالشهای زندگی و واکنشهای خود و جامعه در برابر آنها. درگیر شدن، مقاومت، انکار، انتقاد، پذیرش و یا شناخت؟ نویسنده، پایانی لذتبخش و نامتعارف برای داستان انتخاب کرده است. و به این پرسش رسیدیم که زندگی طنز است یا تراژدی؟ این همه زاویه دید متفاوت و گفتگو، در تحلیل یک داستان ساده؟ خودمان هم باورمان نمیشد.