داستان خانه مریم و سعید قسمت ٢ سعید، علی و فاطمه نشستند سر | 🌸 همسران خوب 🌸
داستان خانه مریم و سعید قسمت ٢ سعید، علی و فاطمه نشستند سر سفره. مامان داشت چای می ریخت که تلفن زنگ خورد. نگاه مریم و سعید برگشت سمت هم. نگاهی سرشار از تعجب و تا حدودی نگرانی. یعنی کی این موقع صبح زنگ زده؟ سعید گوشی رو برداشت. مادرش پشت خط بود. _ سلام…