پـا بـه پـای غمِ من پیـر شد و حرف نـزد داغ دیـد از من و تبخیـر شد و حرف نـزد شب به شب منتظرم بود و دلش پُر آشوب شب بـه شب آمدنم دیـر شد و حرف نزد غصـه می خورد که مـن حالِ خرابی دارم از همین غصه ی من، سیر شد و حرف نزد وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند خیس شدچشمش و دلگیرشد و حرف نزد صورتِ پُـر شده از چین و چروکش، یعنی مادرم خستـه شد و پیـر شـد و حرف نزد ❀┅═══•❀ ❀•═══┅❀ 144 views17:38