Get Mystery Box with random crypto!

می‌دهم به همسایه‌ها. نه! بیمارستان بهتر است. مریض‌ها خوشحالتر | حرف اضافه

می‌دهم به همسایه‌ها. نه! بیمارستان بهتر است. مریض‌ها خوشحالتر می‌شوند. خیال‌ها یکی یکی داشتند جولان می‌دادند و‌ انتخاب را سختتر می‌کردند. دوست داشتم برای عید عزیز غدیر کاری کنم. نه که نذر داشته باشم فقط برای شکرانه‌اش. در حال سبک سنگین کردن‌ بودم که دوستی ساکن استرالیا، پیام داد «قمی؟ اگه هستی یه زحمت دارم برات. یه نذره راستش. اگر برات مقدوره شب عید غدیر، اگرم نه یکی دو روز قبل عید یا بعد عید میتونی هشتاد و پنج تا لقمه نون پنیر گردو درست کنی ببری حرم بین زوار قسمت کنی؟ من هزینش رو به حسابت انتقال بدم؟»
نفس راحتی کشیدم. انگار یکی رد خیال‌هایم را زده بود و حالا راه، سهل و آسان پیش پایم بود. فردایش که با ریحانه رفتیم کافه، برگشتنی نایلون لقمه خریدم و روبان و مقوای سبز و گردو و شکلات. روزهای بعد هم یکی از همکاران همراهی کرد و نان و پنیر و‌ ریحان و ماژیک خریدم. آن یکی همکارم هم زحمتِ گِرد بریدن مقوا را کشید.
نه برآورد میزانی بلد بودم نه زمانی. فقط تصمیم گرفته بودم بسته‌ها را بکنم ۱۱۰ تا به اضافه شکلات و نمادی از عید بزرگمان.
برای پیچیدن لقمه‌ها دست تنها بودم. قبلاً شده بود گوشه‌ای از یک کار گروهی را بگیرم ولی تنهایی چنین تجربه‌ای نداشتم. هر چه پیچیدن‌شان طول کشید، پخش کردن‌شان جلوی یکی از ورودی‌های حرم، پنج دقیقه هم نشد.
از استرالیا تا آن لحظه‌ای که لبخند نشست بر لب آن پیرمردی که لقمه را گرفت و گفت خدا خیرت بده گشنه‌م بود، من فقط واسطه بودم تا بشود این محبت را نشان داد.
الهی که تا قیام قیامت دل‌های خودمان و نسل و ذریه‌مان در مدار این محبت بمانند.
آمین‌گوها بلند صلوات بفرستند:)