Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
0
4 stars
2
3 stars
0
2 stars
0
1 stars
0
آخرین پیام ها 16
2023-02-17 13:59:38بعضی چیزاست که تو هیچوقت نباید تحملشون کنی. بعضی چیزاست که هرگز نباید تحملتو از دست بدی و اونا رو قبول کنی... چیزایی مثل بی عدالتی، بی حرمتی، بی شرفی و ننگ. فرقی نمیکنه چقدر جوان یا پیر باشی و این بخاطر شهرت یا پول نیست. بخاطر چاپ عکست در روزنامه یا موجودیت در بانک نیست. فقط از تحمل این قبیل چیزا باید امتناع کنی.
2023-02-16 23:40:34میدونم که به تو نیومده که از خدا صحبت کنی، تو فقط میخوای خودتو پشت اسم خدا قایم کنی. من که دیگه بچه نیستم، میبینم همه آه و نالهشان بلنده یه ریز غر میزنن و شکوه میکنند ولی میبینی باز هم کثافتکاریهاشونو ادامه میدن گناه میکنن بعدش فرار میکنن و خودشونو قایم میکنن، پروردگارا گناهان ما را ببخش! همه این حقهها و دوز و کلکها را میبینم.
همیشه به خاطر داشته باش وقتی مردی اتاقی را ترک میکند، همه چیز را پشت سر خود رها میکند، اما زمانی که زنی اتاقی را ترک میکند، تمام چیزهایی که در آن اتاق اتفاق افتاده را همراه خود میبرد.
2023-02-15 11:02:26چیزی هست به نام وجدان؛ که میتوانی به آسانی با یک گلوله خلاصش کنی و برای همیشه از شرّ حضورِ تُرش رویانهاش راحت شوی. اما در این حال، دیگر هیچ گاه عطرِ شادیِ خالص را استشمام نخواهی کرد؛ و صافی کمرنگ اما عمیقِ آرامش، بر زندگیت جای نخواهد گرفت.
پدرم همیشه می گفت زود خوابیدن و زود بیدار شدن آدم را سالم، پولدار و عاقل می کند. در خانه ساعت هشت چراغ ها خاموش بود و سپیده دم با بوی قهوه و بیکن و نیمرو از خواب بیدار میشدیم. پدرم یک عمر این دستور را دنبال کرد. عاقبت جوان مُرد و مُفلس!
فکر می کنم چندان عاقل هم نبود! من نصیحت او را گوش نکردم، دیر خوابیدم، دیر بیدار شدم. حالا نمی گویم دنیا را فتح کرده ام اما ترافیک صبح ها را دیگر ندارم، از خیلی دردسرهای معمولی دورم و با آدم های جدید و بی نظیری آشنا شده ام، یکی از آنها خودم، کسی که پدرم هرگز او را نشناخت.
2023-02-14 07:39:58زن داری؟ - نه، امیدوارم بگیرم. عصبانی گفت: خیلی خری. مرد که نباید زن بگیرد. - چرا؟ سینیور ماجیوره با عصبانیت گفت: مرد نباید زن بگیرد. نباید ازدواج کند، اگر قرار باشد همه چیز را از دست بدهد نباید دستی دستی خودش را توی مخمصه بیندازد. مرد که نباید خودش را توی هچل بیندازد و دنبالِ چیزهایی باشد که آن ها را بعدا از دست می دهد. - حالا چه الزامی دارد که از دست بدهد؟ سرگرد گفت: به هر حال از دست می دهد. از دست می دهد پسر با من بحث نکن. شنل خود را پوشید و کلاهش را بر سر گذاشت. یک راست آمد به سراغ من و دست گذاشت روی شانه ام و گفت: شرمنده ام نباید گستاخی می کردم. زنم تازه مُرده. مرا ببخش!
هیچ چیز به اندازه ی دید سهل انگارانه ی آدم ها نسبت به موضوع زاد و ولد او را مشمئز نمی کرد، مردمی که هرچه گرسنه تر و عقب افتاده تر بودند بیشتر بچه دار می شدند نه به این خاطر که بچه می خواستند بلکه به این خاطر که همه چیز را به دست غرایز، بی توجهی و بی بند و باری می سپردند!