Get Mystery Box with random crypto!

دلنوشته (۱)، نسبیت معرفت‌شناختی. دوستی برایم نوشته بود گیاهان | جامعه‌شناسی تفسیری پرگمتیستی، جامعه‌شناسی نظری، و جامعه‌شناسی درمانی شیکاگویی Chicagoeian Pragmatistic Interpretive Sociology

دلنوشته (۱)، نسبیت معرفت‌شناختی.
دوستی برایم نوشته بود گیاهان شعور دارند به این دلیل که عصب و حس دارند، موضوعی که گمان می‌رود تازه فهمیده شده است.
در پاسخ برایش نوشتم: ما در عرفان یاد گرفته‌ایم که نه تنها درخت و گیاه که جمادات هم حس دارند و آگاهند اگرچه خودآگاه نیستند،
روستائی ساده به تجربه دریافته است که گیاه برای حفظ تعادل خود حرکت شاخه‌های خود را در جهات مختلفی سوق دهد تا ماندگار بماند،
اما درک همه این‌ها بسته به سکوی معرفت‌شناسی انسان است، و بقول بلومر به دنیای ابژه های او، گروهی آن‌را مشیت خدا می‌دانند، گروهی دلیل آن‌را داشتن عصب، گروهی دیگر آن را راز بقا و ماندگاری می‌دانند و گروه دیگری رخدادی از انعکاس یا شکست انرژی،
به‌راستی کدام‌یک درست می‌گویند؟ یا این‌که همه درست می‌گویند ولی با زبانی تجربی که در یک سکوی معرفت‌شناسی نمادی تعریف شده‌ است، و لاجرم به نظر متفاوت به‌نظر می‌رسند؟
به‌نظر می‌رسد حقیقت ابژه واقعیت یگانه‌ای است با تکثر بیکران که به تعداد سکوهای معرفت‌شناسی تعریف می‌شود.
و ما همچنان سکوی معرفت‌شناختی خود را تنهاترین حقیقت می‌دانیم، و برای آن با دوستان خود می‌جنگیم و عشق را به نفرت و تفرقه تبدیل می‌کنیم، حافظ چه راست می‌گفت:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه،
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.
و با افسانه‌ها عاشق شدند و دشمن شدند نیز، با افسانه‌ها سر باختند و سربریدند نیز، با افسانه‌ها ماندند و رفتند نیز، و هنوز نتوانستیم و یا نیاموختیم یک‌دیگر را با تمامی تفاوت‌ها و دیگرگونی‌ها، نه که دوست بداریم، که بودنمان را تحمل کنیم. شاید آنقدر از آزاد گفتن می‌ترسیم که خود را در لابلای خاموشی پنهان می‌کنیم. شاید. به‌راستی چقدر کم می‌دانم.
ح.ا.تنهایی