Get Mystery Box with random crypto!

صلاح پادشاه سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری | پایگاه حوزه نت

صلاح پادشاه

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت.
وزیر همواره می گفت:
هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست.
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد، در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از سخن وزیر برآشفت و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفت. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود، راه را گم کرد و تنها شد.
در همین حین که داشت دنبال راه برگشت می گشت به قبیله ای رسید که در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند.
زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!

او را بستند تا قربانی کنند.

اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!!

به همین خاطر او را آزاد کردند.

پادشاه به قصر رسید و وزیر را فراخواند و گفت:
اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگی ام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!!
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمی بینید،اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند.

@hawzah_net