در یکی از سکانسهای فیلمِ «معجزه در میلان» ساخته ویتوریو دسیکا، پیرمردِ بادکنک فروش، از فرطِ لاغری یا عدمِ همخوانی وزناش برای نگهداشتنِ بادکنکها، از زمین کنده میشود و به آسمان میرود که سریعا مردم او را پایین میکشند و «نان» میخورانندش و سنگ توی جیبهایش میریزند.
یک بادکنک فروش، باید از درآمدِ حاصل از فروشِ بادکنک، نان بخرد و بخورد تا بادکنکهایی که در دست دارد، او را به آسمان نبرد! وقتی سرعتِ فروش بادکنکها، از سرعتِ لاغر شدن، کندتر باشد، لاغری، بازی را میبرد و سوژه به آسمان میرود!
اینجا آن پروازِ سانتیمانتالِ خیالانگیز با بادکنکها، بهشکل طعنهآمیزی به تصویر کشیده میشود؛ باد ما را به هیچ خواهد برد، نه آسمانِ خیالانگیز؛ باید نان خورد، باید پاها روی زمین باشد و در راه رفتن روی آن، امنیت داشته باشید ...