Get Mystery Box with random crypto!

حضرت خورشید

لوگوی کانال تلگرام hazratekhorshid — حضرت خورشید ح
لوگوی کانال تلگرام hazratekhorshid — حضرت خورشید
آدرس کانال: @hazratekhorshid
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 152
توضیحات از کانال

شعر و دکلمه ی اشعار محمدپازوکی

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-07-19 20:35:07
118 views17:35
باز کردن / نظر دهید
2022-07-16 21:06:07 ‍ نام شعر : سکوت خدا
نوع شعر : نیمایی
شاعر : محمد پازوکی
انتخاب موسیقی و تنظیم : شبنم اسفندیاری
157 views18:06
باز کردن / نظر دهید
2022-07-16 21:06:03 سکوت خدا

خدا کجای این جهان نشسته است ؟
که روزهای روشن زمین
به شام تیره ای بدل شده.
و لات کوچه های شهر بت شده !
و سنگ های سرخ این خزانه قسمتِ هُبَل شده !

اگر خدا فقط نظاره گر نبود...
و کدخدا فقط نظاره گر نبود...
و در میان گله یک بز سیاه گر اگر نبود...
تمام گله گر نمی شد این چنین !

ورق بزن درختِ دلفریبِ سیب سرخ را
ورق بزن که بنگری لهیبِ سیب سرخ را
در آن بهشت جاودانِ بی مثل
که شیر جای آب
و جای هر چه ناگوارتر... عسل
و آن گناه کوچکی که حاصلش هبوط شد
و آن گناه کوچکی که حاصلش هبوط بود

پس از هبوط و این همه گناه !
پس از هبوط و این همه مسیر اشتباه !
پس از هبوط و این همه صنم ... صنم ... صنم !
و سال ها دریغِ یک نگاه تند و تیز از خدا !

کجاست آن پیمبری که با تبر
به قصدِ انهدام هر چه بت
ولو گزیده... مختصر
به اعتبار عشق و عقلِ معتبر
تمام لحظه های انتظار و اضطراب را رصد کند ؟

و بعد از او
چرا دگر پیمبری نیامده
که مکه را دوباره فتح
و کعبه را دوباره از بتان تهی کند ؟

اگر خدا فقط نظاره گر نبود
و کدخدا فقط نظاره گر نبود
که در میان گله یک بز سیاه گر نبود
و گله گر نمی شد این چنین !

خدا سکوت کرده است
که کدخدا چنین سقوط کرده است .

1401/4/17

#محمدپازوکی
@Hazratekhorshid
285 views18:06
باز کردن / نظر دهید
2022-07-09 20:56:29 سنگ مزار

روی سنگ مزار من باید
بنویسید جان بسر شده بود
بس که از درد و رنج این مردم
لحظه در لحظه با خبر شده بود

دیده ام روزهای شومی که
تیری از قرن های پیش و بعید
توی آبادی ام فرود آمد
تیر آلوده ای پلشت و پلید

تا که ما را به قهقرا ببرند
دست های سیاستی پنهان
جنگ صِفین را بپا کردند
بر سرِ نیزه هایشان قرآن

سردی و سوزِ یک زمستان بود
برف هم پشت برف می بارید
شهر در اختیار شیطان بود
لاله ها را به دست خود می چید

خانه در زیر برف سنگینی
در شبی بی ستاره مدفون شد
رد سرخی به روی برف نشست
ناودان مستِ قل قل خون شد

چون که شک بود بین رنگی که
سیب حوا و سیب آدم داشت
جز کبود و سیاه هر رنگی
رنگ دنیایی جهنم داشت

مرگ را آنچنان بلند بلند
توی میدان سرخ آبادی
ساده کردیم دم به دم نشخوار
تا رسیدن به مرگ آزادی

ما نشستیم و فصل مرگ رسید
ما نشستیم و شهر غارت شد
از تن مرده ها ستاره چکید
دیدن مرده ها زیارت شد

من نوشتم که روح شب جاریست
چشم خورشید را کسی بسته ست
غل و زنجیر پای آدم هاست
ذهن شان دیگر از خدا خسته ست

من نوشتم ولی چه حاصل شد ؟
شهرمان پر شد از مترسک ها
جای شهباز کرکس آوردند
جای علامه ها...تلخک ها

نیل را خون گرفت یکباره
گاوها رابدون غم خوردند
خوشه ها را به خشم بلعیدند
هر چه سرمایه بود را بردند

تا ز درد گرسنگی گفتیم
وعده ی آسمان مان دادند
چندی از آسمان که پرسیدیم
چنگ و دندان نشان مان دادند

بشنو اینک وقیح می خندند
پشت آن پرده های خون آلود
روی آن پرده ها ستاره و داس
پشت شان چهره های قیراندود

روی سنگ مزار من آری
بنویسید خون جگر شده بود
تا که از درد و رنج مردم خود
لحظه در لحظه با خبر شده بود

روی سنگم ولی اضافه کنید
هر چه فریاد زد شنیده نشد
عاقبت راه بر گلویش بست
دست بغضی که هیچ دیده نشد.

4/4/1401

# محمدپازوکی
@Hazratekhorshid
186 viewsedited  17:56
باز کردن / نظر دهید
2022-06-21 16:22:27 تابستان ها که از راه می رسند; یاد باغ و باغچه های آبادی و عطر ملایم درختان انجیر , مرا می بَرد به خاطره های دور .
دهانم طعم انجیر می گیرد و ازلبانم آبِ انگورهای پیش رس چکه می کند .
درختان مرا به سایه سار خنک خویش می کشند تا از گرمای آفتابِ سوزانِ این روزها محافظت کنند و من آنقدر در خیالاتم غرق می شوم که دیگر بجز صدای شکسته شدنِ ساقه های نازک علف های هرز در زیر پاهایم هیچ صدایی نمی شنوم . انگار گم شده ام در لابلای شاخ و برگ های سبز و میوه های زرد رنگِ درختانِ انجیری که , دور از چشم های کنجکاوِ مردان و زنان آبادی , مهربانانه مرا در آغوش گرفته اند .

دلنوشته های تنهایی
#محمد_ پازوکی
@Hazratekhorshid
202 viewsedited  13:22
باز کردن / نظر دهید
2022-06-01 20:12:37 بیداد

تمامم را بهم می ریزد این افکار پی در پی
که عمری دیده ام آزار از این اشرار پی در پی

چه خفت ها که می بینم از این بیگانه با مردم
و سختی های رنگارنگِ ذلت بار پی در پی

ببین شرم نگاهم را و انکارش مکن لطفا
شبیهِ ساکنانِ ثابتِ دربار پی در پی

برای آب , چشمانم برای نان شب جانم
همه رفته ست از کف در پس آوار پی در پی

گناهش را نمی گیرد به گردن ناخدای ما
و افتاده همه بر دوش سکاندار پی در پی

امانم را بریده این دویدن های بی حاصل
امانم را برید این قوم بی مقدار پی در پی

اگر از بعد کُشتن می خورَد شیری شکارش را
ببین که زنده زنده می خورَد کفتار پی در پی

دل از غرب جهان کندم برای حفظ استقلال
کنون زندانی شرقم به صد انکار پی در پی

خدا هم گشته غایب از نگاه بی سرانجامم
ز خوی و دست دینداران بدکردار پی در پی

چو من آزاده بسیار است در دِیر خراب آباد
که دیده لحظه های بس اسارت بار پی در پی

تبرزین بسته بر پهلوی زین زنگی که بشکافد
سرِ سبز برادر را برادروار پی در پی

بگوییدم اگر عطار اینجا بود و این لحظه
چه سان می رفت وادی های ناهموار پی در پی

# محمدپازوکی

@Hazratekhorshid
320 viewsedited  17:12
باز کردن / نظر دهید
2022-05-22 21:38:38 گریه های پنهان

می خندم اما سینه ای پر درد دارم
با داغِ بر دل چهره ای خونسرد دارم

با آنکه از آتش گرفتم سرخی اش را
بنگر تنی رنجور و رویی زرد دارم

یک روز غم می آید و یک روز غصه
من هم چو تهران طرحِ زوج و فرد دارم

از چشم هایم نقش انسان پر کشیده
در کوچه ها حالِ سگ ولگرد دارم

این زخم ها کار مرا می سازد آخر
وقتی که یارانی چنین نامرد دارم.

# محمدپازوکی

@Hazratekhorshid
373 views18:38
باز کردن / نظر دهید
2022-05-06 08:31:23 آب و آتش

آتشی بوده زیر خاکستر
که نسیم نگاه تو آن را
شعله ور کرده تا بسوزاند
این تنِ دور گشته از جان را

من نبودم نشسته بودی تو
در دلم مثل مالکِ هستی
ذره ذره مرا جوانه زدی
در وجودم که ریشه می بستی

زنده ام کرده ای در آغوشت
با گلِ بوسه های پی در پی
مانده ام در محاط گیسویت
غرق چشمانِ مست تو در دِی

عاشق چال گونه ات شده ام
چالِ آن گونه ای که می بلعد
تنِ این سنگواره را در خود
گه به یکباره و گهی ممتد

مردمک های چشم جادویت
ساقیانِ سپید ساقی که
مِی به جامم کنند , پنداری
هیمه بر آتش اجاقی که

در حریقِ تن تو می سوزم
در حریقِ دو چشم بادامی
در بهشتِ میان دستانت
فارغ از قیل و قال و بدنامی

گاه آب است و گاه هم آتش
آنچه در آفرینشِ لب توست
چشمه ی خضر و نارِ نمرود است
این دوجور از گرانش لب توست

در کنارم بمان بمان عسلم !
چشمه ی بی بدیلِ آب حیات !
یک دو فنجان بنوشم از دستت
چای با عطر دارچین و نبات

# محمدپازوکی

@Hazratekhorshid
421 views05:31
باز کردن / نظر دهید
2022-05-02 07:55:48 معلم

من زاده ی کویر غمم می شناسی ام
چیزی شبیهِ ارگ بمم می شناسی ام

در سازه ام خدا گِل و خشتی قرار داد
آن آدمم که آه و دمم می شناسی ام

هر دم هلال اول ماه است قامتم
تنگ غروب زرد و خمم می شناسی ام

مردم مرا به دیده ی تحسین نظر کنند
گیتی نمای جام جمم می شناسی ام

من سایه ی تو هستم و فرباد می زنم
شورشگرم که از قلمم می شناسی ام

در چشم تان تجسم یک روح عاصی ام
با درد خویش هم قسَمم می شناسی ام

آن آتشم که شعله کشد از نهاد خود
چون یک گزاره محترمم می شناسی ام

عمرم به کار مرثیه خوانی گذشته چون
گاهی شبیهِ محتشمم می شناسی ام

از یک علاوه ی سیصد و شصت و چهار روز
در پیش دادرس متهمم می شناسی ام

من یک معلمم که علمدار عاشقم
با تو همیشه هم قدمم می شناسی ام

12 اردیبهشت 1401

# محمدپازوکی

@Hazratekhorshid
291 viewsedited  04:55
باز کردن / نظر دهید
2022-04-08 08:39:32
338 views05:39
باز کردن / نظر دهید