2016-09-13 21:05:52
چند سال پیش با پریسا آشنا شدم و چون دختر پاکی و معصومی بود بعد ازمشورت وتایید خانوادم باهم ازدواج کردیم
که همسمرم دو ماهه حامله شد.
باهمسرم توافق کردیم ک فقط یک بچه داشته باشیم و من از صمیم قلب آرزو میکردم بچمون دختر باشه.
من و پریسا بخاطر شرایطش رابطه زناشویی مستقیم نداشتیم..
ولی بخاطر روحیه پریسا و مخصوصا خودم نمیذاشتم رابطه جنسیمون سرد بشه..
متاسفانه ی کم اراده من سست شده بود..یکروز ک با یکی از دوستام تو مغازه نشسته بودیم بهم پیشنهاد داد ک وقتیکه مادرش خونه نیس یکی از دوست دختراشو ببریم خونشون...
منم شرایطم طوری بود ک دوستم بیشتر وسوسم میکرد...قبول کردم و ..... .!
ادامه داستان در :
گذشت... تا اینکه باز این کار و هر بار با یه خانم تکرار شد...
دیگه احتیاجی نبود ک طرفه پریسا برم.
از اینکارم لذت میبردم..
پریسا هفت ماهه حامله بود ومن هی بیشتر تو لجنزاری ک بخودم درست کرده بودم غرق میشدم.ای کاش میشد ب گذشته بر میگشتم.
ی شب ک عروسی دوست پریسا بود تصمیم گرفتم در نبود پریسا یکی از دخترها رو بیارم خونه.چند بار این کار رو قبلا انجام داده بودم.عصر پریسا بامن تماس گرفت و گفت با خواهرش ب آرایشگاه میره.منم ک فرصت رومناسب دیدم دختره رو ب خونمون آوردم ...
حدودا یکساعت بعدش دختره رفت ومنم ک خیلی هول بودم ب پریسا زنگزدم هرچی زنگزدم جواب نداد.
ب خواهرش زنگزدم اون گفت خبری از پریسا ندارم.دلواپس وعصبانی شدم.
.شاید اگه حامله نبود بهش شک میکردم و دربارش فکرای بد میکردم.
ساعت7شب بود.و خبری از پریسا نبود.
کفشامو پوشیدم ک برم بیرون ک یکدفعه دیدم هر سه تا کفش پریسا سرجاشه.تعجب کردم.اومدم یکی یکی اتاق و آشپزخونه رو نگاه کردم .ترس تو دلم افتاد ک نکنه پریسا خونه بوده و همه چی رو دیده..
حمام و توالت رو هم نگاه کردم فقط تو کمد لباس نگاه نکرده بودم.
در کمدد رو باز کردم.....
پریسا توکمد بود اما انگار خودشو ب خواب زده.
زبونم بند اومده بود نمیدونستم چی بگم ...گفتم تو اینجایی ؟؟
جواب نداد...
وقتی تکونش دادم ی دفعه افتاد..
لباسش غرقه ب خون بود..
پریسا رگ دستش رو زده بود..و من اصلا باورم نمیشد..او همه چی رو کامل دیده بود...
وقتی اونو ب بیمارستان رسوندم او تموم کرده بود دکتر گفت بخاطر خونریزی شدید مادر و بچه هردو مردن...تموم دنیا بر سرم خراب شد
ومن فقط نگاشون میکنم و حرفی ندارم بگم.بیمارستان دوتا جنازه تحویلم داد.
پریسا من اشتباه کردم اما این تقاصی نبود ک بخاطر یک لحظه لذت و نفهمی بخام پس بدم.
تو حق زندگی داشتی.
زندگی برای من تموم شده.پریسا فقط یک رویای کوتاه بود.بارها خواستم تیغ رو روی رگهام بکشم اما شهامتش رو ندارم.
داستان های بیشتر در
دامه داستان در
https://telegram.me/joinchat/D0h36kAfX3MkFFy5oub3lA
1.6K views18:05