Get Mystery Box with random crypto!

#تحول_به_وسیله_شهیدابراهیم_همت #قسمت_اول باسلام میخام داستا | کانال شهید ابراهیم همت

#تحول_به_وسیله_شهیدابراهیم_همت

#قسمت_اول

باسلام میخام داستان چادرے شدنم و تحولمو تعریف کنم که کمی باور نکردنی هست .پیشنهاد میکنم تا آخر داستان بخونید

الان ۱۷ سال سن دارم داستان برای سن ۱۵ سالگیم هست
خیلی مغرور و یه دنده بودم
آرایشای خیلی غلیظ میکردم ،همه دوستام اون موقع با جنس مخالف دوست بودند دور و برم پر از آدمای هوسباز و خلافکار بود منم اصن توجهی نداشتم من همیشه باید ارایش میکردم اصن وقتی ارایش نداشتم انگار چیزی کم داشتم .ما بااقوام پدریم کلا تو یه خیابون هستیم وقتی مادرم میگفت مثلا برو از زن عموت فلان چیزو بگیر من برای ۵دقیقه راه یک ساعت ارایش میکردم البته نه بخاطره اینکه چهره بدی داشته باشم اتفاقن دوستام میگن چهره خوبی دارم ولی خب من دیگه عادت کرده بودم به ارایش
با دوستام ارایش میکردیم لباسای تنگ و بدن نما میپوشیدیم راه می افتادیم تو خیابونا دور دور کردن تو مسیر خیلی نگامون میکردند کلی متلک بارمون میکردند من کلا از اولشم از این پسرا خوشم
نمی یومد برا همین اصن نگاشون نمیکردم چه برسه به حرف زدن اما دوستام...
همیشه یه آینه تو کیفم داشتم که هر ۱۰ دقیقه رژ لبمو چک میکردم که مبادا کم رنگ شده باشه
خلاصه تو اوج بد بودن بودم اصن خوشم میومد یکی نگام میکرد و من محلش نمیدادم احساس غرور و بزرگی میکردم
تو خانوادمون همه تو فاز آرایش بودن جز مادرم که برخلاف همه تو بسیج شورای مخابرات بود و خیلی تو پایگاه و اینجور جاها رفتو آمد داشت
پدرمم مذهبی نبود
من اون موقع انقدر جذاب بودم با ارایش و لباسای تنگ که حتی یک فرد به بنده پیشنهاد مبتذل داد که من....

(ادامه داستان ان شاالله فردا در کانال تخصصے شهید همت
@hemmat_channel