«دربارهی مسالهی دانشگاه هنر» «دانشگاه هنر» استخوانی شده است | حرفه:هنرمند
«دربارهی مسالهی دانشگاه هنر»
«دانشگاه هنر» استخوانی شده است لای زخم حکومت. برای توضیح این جمله، باید کمی عقب برویم و به یاد آوریم که در جریان اعتراضات سیاسی در سالهای گذشته، طلایهدار و بازیگر اصلی در بین دانشگاهها، اغلب پلیتکنیک و دانشگاه تهران بودند؛ و «دانشگاه هنر» یا ساکت بود و یا در پشت سر سایر دانشگاهها حرکت میکرد. اما در جریان اعتراضات جنبش «زن، زندگی، آزادی» صدای بلند و نقشِ منحصر به فردی داشت. دلیل این حضور، میتواند این باشد که خواست آزادی در سبکهای زندگی (برابری جنسیتی، حق انتخاب، حجاب اختیاری، بیزاری از کنترل و نظارت امنیتی و…) که خواست پُررنگی در بین سایر خواستههای جنبش بود، پیشتر در بین دانشجویان هنر رواج داشت و زیست شده بود. «هنریها»یی که در قیاس با سایرین آزادتر و خلاقتر و رنگینتر بودند و سالها تلاش کردند تن به سیاستِ سفتوسخت تفکیک جنسیتی ندهند. آنها در این جنبش صدای خودشان را میشنیدند و سعی کردند صدا و تصویری برای آن خلق کنند.
با شروع جنبش، دانشجویان دست به تحصن زدند. انگیزهها و میزان مقاومت قاعدتاً در بین همه یکسان نیست: دانشجوی ۱۹، ۲۰ سالهای را تصور کنید که با تلاش بسیار وارد دانشگاه اصلی هنر کشور شده و حالا باید هم پای باور و اعتقادش بایستد و هم نگران ممنوعالورودی و تعلیق و جریمهی نقدی و اخراج باشد. در خودش آزادگی و اعتماد به نفس را احساس میکند، اما در ورودی دانشگاه توسط مأموران حراست تحقیر میشود. از سویی نگران وضعیت تحصیلی است، و از سوی دیگر میبیند که اساتید مستقل کنار گذاشته میشوند. از خودش میپرسد که باید کار یاد بگیرد و هنرمند شود، و یا زمانهْ زمانهی عمل سیاسی است؟ باید کار کرد یا فریاد زد؟ کدام اولویت دارد؟ درس خواندن در وضعیت الکن آموزش هنر آسان نیست، چه برسد به اینکه هر چند روز خبر زندان و اعدام هم بشنوی و خودت را مسئول و متعهد نسبت به جان آدمها ببینی.
وقتی تب و تاب اعتراضات فروکش کرد، دانشجویان هم با وجود این سوالها و تردیدها، به سر کلاسها برگشتند. کلاسهایی که حالا نه تنها بهتر نشده بود بلکه امنیتیتر بود و با اخراج اساتید، از بار حرفهای آن هم به شدت کاسته شده بود. با این حال ادامه دادند تا اینروزها که ماجرایش را همه میدانیم؛ نزدیک امتحانات، پیامکی از طرف دانشگاه ارسال شد که در آن دانشجویان دختر را ملزم به پوشیدن مقنعه کرده بود. دوباره شعلهی زیر خاکستر زبانه کشید. دانشجویان تحصن کردند و اینبار با فشار و تهدید بیشتری روبرو شدند.
ظاهراً مسالهی دانشگاه دیگر به گرهی کور تبدیل شده؛ چرا که نه دانشجویان را میتوان «مقنعهپوش» کرد و نه نهادهای امنیتی قصد کوتاه آمدن دارند. شاید سه وضعیت پیشروی ما باشد: اول امنیتی کردن بیشتر دانشگاه هنر و فشار به دانشجو و حذف گروههایی مثل مجسمهسازی و… با این تصور که میتوان این نسل و این دانشجویان را به راه آورد و سرکوب و خاموش و مطیع کرد.
دوم کوتاه آمدن مقطعیِ دانشجویان و عقبنشینی نسبیِ حراست و ادامهی وضعیت کجدار و مریز سابق. رفتن سر کلاسهایی که دیگر آموزشی در آن صورت نمیگیرد. چرا که دانشگاهِ هنر طی این چهل سال با حذف اساتید باسواد و توانمند توسط نهادهای گزینشی و رانت و فساد و فرصتطلبی و نظام فشل بروکراتیک محملی شده برای تولید و تکثیر بیسوادی. تنها حضور در فضای زنده و شاداب زیست دانشجویی انگیزهی تحمل دانشگاه هنر بود که در تلاشند تا این را هم از دانشجویان بگیرند.
سوم، کمشدن اهمیت آموزش دولتی و مدرکی هنر و در عوض فعال کردن نهادهای آموزشی موازی. و تلاش برای ساختن فضایی حرفهای، آزاد و انسانی؛ با این امید که هزاران نفر مدرس باسواد و توانمند در بیرون دانشگاه عاشق آموزش دادن به نسل بعد هستند و هزاران دانشجو که مشتاق یادگیریاند. تنها مانع رسیدن این دو گروه به هم «دانشگاه جمهوری اسلامی» است. پس نهاد یا شبکهای بسازیم بیرون جمهوری اسلامی تا این دوگروه را به هم برساند. ساخت این فضای موازی بارها دشوارتر از تحصن و تحریم کلاسهاست. ساخت نهادْ عزم و ارادهی پولادین میخواهد. مداومت چندینساله و از خودگذشتگی و یادگیری کارِ گروهی و … میخواهد. وقتی فشار امنیتی به ناکارآمدی آموزشی و بوروکراتیک سابق اضافه شد این ایده توسط عدهای طرح شد که آیندهی هنر ما شاید بستگی به این دارد که دانشجویان هنر آستینها را بالا بزنند و خشت بزنند! خشت نهاد جدیدی که دیوارش برخلاف دانشگاه/پادگان فعلی تا ثریا کج نرود.