به هر سختی که بود تز ارشد رو دفاع کردیم. انقد اذیت شده بودیم که تصمیم گرفتیم دیگه پی درس و دانشگاه نریم. چند سالی سخت کار کردیم، کمکم حس کردم جای یه چیزی توی برنامههام خالیه. به سرم زده بود درسمو ادامه بدم، با هادی مطرح کردم که اگه موافقه برای دکترا اقدام بکنیم، اما گفت ترجیحش اینه که روی کارش تمرکز بکنه ولی تا بتونه منو کمک میکنه.
خیلیا مدام توی گوشش میخوندن که اگه زنت دکترا بگیره پررو میشه و دیگه حرفتو نمیخونه. با همهی این حرفا، باهم مشورت کردیم و قرار شد که برای کنکور شروع بکنم. ولی اینبار توی سن ۲۷ سالگی که نه مثل ۱۸ سالگی زمان آزاد داشتم و نه انرژی و تمرکز کافی. اما ایندفعه یه فرقی با دفعههای قبل داشت، یه نفر مدام بهم انگیزه میداد و جُور من و کارامو میکشید تا وقت بیشتری داشته باشم.
خوندم و قبول شدم.
الان سال آخر دکترام ، و هیچ کدوم اون اتفاقا نیوفتاد، نه من پررو شدم، و نه بینمون فاصلهای افتاد.
و من یه چیزی رو خوب فهمیدم، اینکه نسخهی زندگی هیچ دو نفری رو نمیشه واسه دو نفر دیگه پیچید.
#سپیده
@hesadmin
@hes_art_studio
#کارگاه_هنری_هس