توی خونه قدم میزنم. اونقدر ساکته همه جا که صدای کشیده شدن جورابهام رو روی فرش میشنوم.
مرده این خونه.
آسمون نارنجیه، هوای تهران صاف. خورشید داره میزنه. سرک کشیده از پشت دماوند. پرندهها ریز، ریز میخونن توی کوچه.
این موقع از سال رو دوست داشتی. همین موقع که هوای سر صبحش بوی طالبی میده.
چراغها رو از دیشب روشن نکردم.
همین قدری که بودی، نعمت بود و این که دیگه نیستی کلی غم داره. ولی اگر هزار بار برگردم و آخر این قصه هربار همین طوری تموم بشه، بازم گوشیمو جا میذارم توی تریا. که هزار بار ببینمت، هزار بار کشفت کنم.
وقتی نیستی، من و این خونه هردو مردیم.
به قول یه نفر با همه این اوصاف اون روزا به این شبها میارزید.
کاش میشد هزار بار برگردم.
.
@hes_art_studio
@hesadmin