. در من دیوانهای جامانده ... که دست از دوست داشتنت ... برنمی | ໒ ɦιιS ໒
. در من دیوانهای جامانده ... که دست از دوست داشتنت ... برنمیدارد ! با تو قدم میزند میخندد ... شعر میخواند قهوه میخورد فقط نمیتواند ... در آغوش بگیردت به گمانم همین بیآغوشی او را خواهد کشت !