کلاغی بر بالای درختی نشسته بود و تمام روز را بیکار بود و هیچ ا | HISTOGRAPHY
کلاغی بر بالای درختی نشسته بود و تمام روز را بیکار بود و هیچ انجام نمی داد! خرگوشی در حال عبور از او پرسید: چگونه آسوده نشسته ای و تمام روز را به استراحت می پردازی و زندگی مرفهی داری! آیا من نیز می توانم اینگونه باشم؟! کلاغ ریاکار گفت: البته که می توانی، این یک درخت جادویی، مستحکم و پرمنفعت است! بهترین درخت در تمام جنگل! بیا و آسوده زندگی کن! خرگوش خوش خیال زیر درخت نشست و مشغول استراحت شد که ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد! خرگوش در حالیکه نیمه جان در بین دندان های روباه گیر اُفتاده بود نگاهی معنا دار بر کلاغ انداخت و کلاغ سیاس خنده زنان گفت: من هیچ دروغی به تو نگفتم! این درخت به راستی جادویی، مستحکم و پر منفعت است! من تنها یک چیز را به تو نگفتم و آن این بود که "برای این که بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی، باید این بالا بالاها بنشینی!"