Get Mystery Box with random crypto!

هوا بارونی بود. رفته بودم اداره پست و برگشتنی، از اونجایی که ا | holy dick.

هوا بارونی بود. رفته بودم اداره پست و برگشتنی، از اونجایی که اسنپ رو تحریم کردیم، لب خیابون وایسادم بلکه یه تاکسی ترمز بزنه و سوار شم. خلاصه اینکه ده دقیقه گذشت و من طبق معمول هر از ۳۰ ثانیه یه کیر میفرستادم سمت بیت رهبری که چرا تو این هوای بارونی یه تاکسی پیدا نمیشه تا اینکه بالاخره یه تاکسی ترمز زد. وقتی رفتم پشت سوار شم راننده گفت بیا بشین جلو جوون. خلاصه رفتم نشستم جلو و نم نم بارون گه‌گاهی از شیشه ماشین که پایین بود میخورد به صورتم. حالم گرفته بود و فکر نمیکردم فضا تخمی تر از این بشه که یهو متوجه شدم داریم از کنار محل کار اکسم رد میشیم. پشت در ورودی ساختمون دیدمش و خدا خدا میکردم که یه وقت منو تو تاکسی ندیده باشه. درست وقتی هزار تا فکر تو سرم بود راننده تاکسی صدای ضبط رو بلند کرد و آهنگ دریغ از گوگوش پخش شد. همه میدونن من کشته مرده‌ی آهنگای قدیمی گوگوشم. اون لحظه انگار یه زلزله‌ی ۸ ریشتری اومده بود و کل دنیا رو سرم خراب شده بود. به قول این خارجیا it was the last straw.