هیچکاک عادت ندارد فیلمهایش را بعد از تیتراژ شروع کند.از هما | کافه هنر
هیچکاک عادت ندارد فیلمهایش را بعد از تیتراژ شروع کند.از همان پلان اول فیلم،شروع به ساختن جهان فیلمش میکند. صدای نه چندان دلنشین پرندگان و بعد حرکت نامنظم آنها در پس زمینه حس خوشایندی را به مخاطب القا نمیکند. گویا قرار است اتفاقی بیفتد. حس تعلیق و کنجکاوی با هم در آمیخته میشود و با بهم ریختن فونت اسامی عوامل فیلم این حس تشدید میشود گویا پرندگان در این فیلم عامل برهم ریختن همه چیز خواهند بود. با رسیدن به انتهای تیتراژ و ظاهر شدن اسم فیلمساز،هم حرکات آنها نظم پیدا میکند و هم صدایشان تبدیل به جیغ های ترسناکی میشود و این همان شریک شدن در تجربه حسی فیلمساز از پرندگان است.
در نمای بعدی و با حرکت سوژه از یک طرف خیابان برای رسیدن به مغازه پرنده فروشی، دوربین از روی تابلویی رد میشود که اسم سانفرانسیسکو بر آن نقش بسته تا اینگونه مکان اتفاقات فیلم را بدانیم، مکث سوژه و نگاه او به آسمان و دیدن دوباره پرندگان که آسمان را اشغال کرده اند در تلاش برای زنده نگه داشتن همان حس قبلی است... به محض ورود ملانی به مغازه، هیچکاک در قامت یک بازیگر از فروشگاه خارج میشود درحالیکه قلاده دوتا سگ را به همراه دارد، انگار رابطه استاد با سگ ها بهتر از رابطه او با پرندگان است! این سکانس قرار است شخصیت های زن و مرد را برای ما معرفی کند اما هیچکاک در کنار این معرفی با گرفتن نماهایی عامدانه از حضور پرندگان در بک گراند، تسلط و حضور آنها را پررنگ تر میکند. بعنوان مثال بین دیالوگ های ملانی و مغازه دار، نمایی مدیوم از ملانی داریم در حالیکه بین دو پنجره ایستاده و دیدن پرندگانی که بیرون از پنجره ها بر روی شاخه های درخت نشسته اند، ترسناک و مهیب جلوه میکند. #محمد_کلاته_ملایی | The Birds 1963 Join @honar7modiran